گنجور

 
اثیر اخسیکتی

چیست، شرط عاشقان با بینوائی ساختن

سلطنت را خاک نعلین گدائی ساختن

نرد خدمت باختن، با یار و پس در دست او

خوش حریفی پیشه کردن بادغائی ساختن

تک سواره پادشاه کشور جان شو چو خضر

بر سکندر نه صداع پادشائی ساختن

کی فرود آید دلی، کان برتر از کیهان بود

هر دو روزه آلت کیهان خدائی ساختن

گر کیای خاص در گاهی، مجردوار باش

گرکیا خارج بود، رخت کیائی ساختن

طبع را در یوز کی میکن، کزو روشن شود

چشم دل را توتیای روشنائی ساختن

دل چو در پیراهن تسلیم شد یاد آیدش

خرقه سالوسی و دلق ریائی ساختن

با وجود خاکپای، خاک پاشان شرط نیست

دیده را با وحشت بی توتیائی ساختن

درد حاصل کن که ممکن نیست بی اکسیر درد

از مس اخسیکتی سیم سنائی ساختن