گنجور

 
نسیمی

ناوک غمزه هر دمم می زند از کمین کمان

زین دو بلا کجا روم کشت مرا هم این هم آن

گفتمش از چه می کشد غمزه خونیت مرا

گفت که دردش این بود عادت او بدین بدان

عاشق خویش می کشد از ستم و جفای، او

در صفتی که روز و شب کرده بدو قرین قران

جور و جفای او بجز عاشق او نمی کشد

گویی از این جهت کمر پوشیده در زمین زمان

از غم او جفا کشد عاشق مبتلای او

ورنه چه غم گرش رسد هر بد و نیک از این و آن

بهره بهر بهر او مردم چشم مردم است

مردمی میکن و تو هم در نظرش نشین نشان

درد و غمش نسیمیا! چون به تو برفشانده است

غم مخور و قبول کن به صفا بچین به جان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجیرالدین بیلقانی

قاعده ای نهاد خوش حسن تو باز در جهان

عشق تو زد سه نوبه ای بر در دار ملک جان

شعبده لب ترا از پی دلبری فلک

ماند به شکل حقه ای مهره مار در دهان

از تو من شکسته دل همچو پیاله در خطم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مجیرالدین بیلقانی
خاقانی

شاه جهان گشای را از شب و روز آن جهان

باد هزار سال عمر، اینت دعای راستین

اثیر اخسیکتی

ای جهان را، یادگار از طغرل و الب ارسلان

آسمان داد و دینی آفتاب دودمان

بوسه داده نعل یکران تو طوق ماه نو

سجده برده پیش دیوان تو، طاق ابروان

تا هزاران قرن دیگر هم، نیارد روزگار

[...]

مولانا

مانده شده‌ست گوش من از پی انتظار آن

کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان

خوی شده‌ست گوش را گوش ترانه نوش را

کو شنود سماع خوش هم ز زمین هم آسمان

فرع سماع آسمان هست سماع این زمین

[...]

حافظ

فاتحه‌ای چو آمدی، بر سر خسته‌ای بخوان

لب بگشا که می‌دهد، لعل لبت به مرده جان

آن که به پرسش آمد و، فاتحه خواند و می‌رود

گو نفسی که روح را، می‌کنم از پیَش روان

ای که طبیبِ خسته‌ای، روی زبان من ببین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه