حیاتی با رخ خوی کرده اوست
که صد خضر و مسیحا مرده اوست
من از بالای او دارم شکایت
که در عالم بلا آورده اوست
چراغ زاهد از عشق ار نیفروخت
نه از عشق از دل افسرده اوست
بر افکن پرده ای باد از رخ گل
که گنج حسن زیر پرده اوست
سگش را گر شوم قربان چه منت
که مغز استخوان پرورده اوست
چو بی آزار نتوان در جهان زیست
خوشا دلخسته یی کازرده اوست
رقیب از خون دل پی برد آخر
که اهلی صید پیکان خورده اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل و آبم عمارت کرده اوست
دل و جانم وفا پرورده اوست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.