شاه حسنی یکنظر سوی گدای خود ببین
ای سر من خاک پایت زیر پای خود ببین
گوشه چشمی فکن ای آفتاب و ذره وار
جان ما جمعی پریشان در هوای خود ببین
دیده شد جای تو ز آن آرایمش چون لعل و در
نور چشم من بیا در دیده جای خود ببین
جان فدایت میکنم ایکعبه جان رخ مپوش
پرده بگشا هر طرف خلقی فدای خود ببین
یار اگر مارا کشد یک دیدنش صد خونبهاست
کشتن خود منگر ایدل خونبهای خود ببین
آنکه رخ تابید و سنبل بر قفا افکند و رفت
صد هزاران دود دل گو در قفای خود ببین
جام جم شو اهلی از عشق و مکش منت ز غیر
هرچه خواهی در دل خود از صفای خود ببین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.