تا نیست می از خود خبرم نیست که هستم
من هوش ندارم مگر آن لحظه که مستم
ز نار مرا کافر و مومن همه دانند
پنهان چکنم عاشق معشوق پرستم
در کوی تو آنم که چو گرد از سر عالم
برخاستم و بر سر راه تو نشستم
چون خویش پرستی بتر از باده پرستی است
المنه لله که بت خویش شکستم
تا در سر زلفش نزدم دست چو اهلی
سررشته مقصود نیفتاد بدستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حالت خلسه و مستی سخن میگوید و بیان میکند که در آن لحظات است که خود را میشناسد. او به عشق و معشوقش اشاره میکند و میگوید که دیگران او را در حال مستی و عشق میشناسند. شاعر از رنج و عذاب عشق میگوید و اینکه حتی در کوی معشوق هم به حالت زار افتاده و تنها نشسته است. او به این نکته میپردازد که بزرگترین بدبختی، خودپرستی است و از اینکه بت خود را شکسته، خوشحال است. در پایان نیز بیان میکند که در تلاش برای رسیدن به معشوقش، نتوانسته به هدفش دست یابد.
هوش مصنوعی: من وقتی از خودم خبری ندارم و گویی وجود ندارم، فقط در لحظهای که مست هستم متوجه خودم میشوم و هوش و حواسم را مییابم.
هوش مصنوعی: از آتش عشق من، هم مومن و هم کافر خبر دارند، اما من به طور پنهانی عاشق معشوقی هستم که او را پرستش میکنم.
هوش مصنوعی: در محله تو، من به گونهای هستم که مانند گرد و غبار از روی عالم برخاستهام و در مسیر تو نشستهام.
هوش مصنوعی: دلبستگی به خود و خودپرستی بدتر از عشق به باده و نوشیدنی است. خوشحالم که بت خود را شکستم.
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستم به زلف او دست بزنم، چون اگر به آن نزدیک شوم، به احتمال زیاد به آرزویم نخواهم رسید و دستم خالی میماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشکن صنما عهد که من توبه شکستم
وز بهر تو در کنج خرابات نشستم
اندر صف خورشیدپرستان شدم اینک
زیرا که میان سخت به زنّار ببستم
پیش تو برم سجده میانبسته به زنّار
[...]
دی در صف اوباش زمانی بنشستم
قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم
جاروب خرابات شد این خرقهٔ سالوس
از دلق برون آمدم از زرق برستم
از صومعه با میکده افتاد مرا کار
[...]
گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
آوازه درست است که من توبه شکستم
گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت
من فارغم از هر چه بگویند که هستم
ای نفس که مطلوب تو ناموس و ریا بود
[...]
آوازه در افتاد که من توبه شکستم
نه نه نه چنان است که من توبه پرستم
دادند به من چاشنی یی از خمِ مبدا
از جرعۀ آن جام چنین واله و مستم
ز آن گاه که دادند به من مشربۀ خضر
[...]
ای زاهد مستور، ز من دور، که مستم
با توبهٔ خود باش، که من توبه شکستم
زنار ببندی تو و پس خرقه بپوشی
من خرقهٔ پوشیده به زنار ببستم
همتای بت من به جهان هیچ بتی نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.