گنجور

 
اهلی شیرازی

سنگ جفا بقصد دل زار خسته‌ام

مفکن که من ز طالع خود دلشکسته‌ام

خونابه گر شدست سرشگم عجب مدار

داغ درون خویش بآن آب شسته‌ام

ای مرغ نامه‌بر، ز گزند ایمنی که من

تعویذ چشم زخم ببال تو بسته‌ام

من چون روم ز کوی تو کز چشم خونفشان

خونم گرفته دامن و در خون نشسته‌ام

اهلی اگر چه سوختم از داغ عشق او

تا همچو شمع کشته نگردم نرسته‌ام