گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

لب زخون ترکرده ام تلخ ست می در کام من

کو حریفی تا کند خون جگر در جام من

وعده وصلم به فردا داد اینم بس که یار

این قدر داند که صبح از پی ندارد شام من

صبح کو در خانه بنشین، مهر گودیگر متاب

تیرگی هرگز نخواهد رفت از ایام من

رحم اگر بر من نخواهی کرد بر بدگو مکن

من چه بد کردم که نتوانی شنیدن نام من