گنجور

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

از دیدهٔ ما به جز حیا نتوان یافت

زین آینه جز نور صفا نتوان یافت

آلودگی ای که آب عصمت ببرد

در سلسلهٔ نگاه ما نتوان یافت

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

حسن از طلب نگاه ما بسته لب است

از اهل ادب دیده گشودن عجب است

وانگه که لب حسن تماشا طلب است

از بی ادبی چشمه گشایی ادب است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

عرفی چه نهی متاع دل در کف دست

راه نظر کج نظران باید بست

بر سینهٔ ما نگر که از بیرون هست

صافی و درست و از درون عین شکست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

آنم که به ترک دین دلم خرسند است

زنار به هر موی منش پیوند است

زد جوش جنون و فاش تر می گویم

در دیر مغان دلم به زلفی بند است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

یار آمده و در صدد دلداری ست

من مست و خراب، این شب صد دشواری ست

بیدار شو ای بخت، به خوابم کردی

فریاد که خواب تو بهتر از بیداری ست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۲۶

 

عرفی سر صفهٔ مغان مسند ماست

تعظیم گه دیر مغان معبد ماست

هر گام به تیغی سر تسلیم نهیم

سر تا سر کوی دوستی مشهد ماست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

زینسان که گمان شده دی به ره است

وز بستن یخ حباب رشک گره است

دشمن که ز هیبت تو می لرزد چه عجب

کش علت لرزش به نظر مشتبه است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

زین سردی دی که آب و آتش یخ بست

در بستن یخ جوهر الماس شکست

زان گونه مسامات هوا بسته که تیر

یابد ز کمان گشاد و نتواند جست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۲۹

 

باز آ که فراق جان گداز آمده است

اندیشهٔ مردنم فراز آمده است

باز آ که ز ناچشیده داروی وصال

دردی که نرفته بود باز آمده است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

گر چشم و دلم ز ناله و گریه جداست

زنهار مبر گمان که راحت، که خطاست

گر ناله خموش است دلم در جوش است

گر دیده سراب است، درونم دریاست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

تا عمر مرا فلک به غم پیموده است

گوشم به فغان اهل شیون بوده است

امروز شنیده ام ز عرفی، بی تو

در خواب که چرخ هم نشنوده است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

عشق آمد و گوید رسولم نام است

در حسن به آسمان صدم پیغام است

حکم است که دل و دین فروشید به درد

وین سهل ترین جمله احکام است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

راهم ندهد سوی حرم زاهد زشت

راند ز کنشت راهب نیک سرشت

گر لذت خواریم بدانند، از رشک

هم آن کشد به کعبه، هم این به کنشت

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

مسجود ملایک دو تن از آب و گل است

ز آدم چو گذشت این نگار چگل است

گر هست تفاوتی همین باشد و بس

کان حکم اله بود وین حکم دل است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

معموری عقل فضلهٔ ویرانی ست

سرمایهٔ علم خاک بی سامانی ست

بازارچهٔ حیرت ما آبادان ست

کافتاده متاع و غایت ارزانی ست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

در عهد من آن که لاف سنج سخن است

خونش هدر است، قاتلش نظم من است

گوسالهٔ سامری اگر بانگ زند

اعجاز مسیح لقمهٔ دندان شکن است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۷

 

عرفی دل من که منت جان من است

از عالم قدس آمده، مهمان من است

مگذار که پامال شود در ره کفر

رحمی که جگر گوشهٔ ایمان من است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

دردا که دگر سخن ز فرزانگی است

چیزی که نه در شمار دیوانگی است

بیگانگی عافیتم ننگی بود

اکنون به وی ام نسبت هم خانگی است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۹

 

دی محتسب آمد به غم، تند نشست

ماتم زده بود، دادمش شیشه به دست

بشکست و نیافت قصدم آن جاهل مست

بایست که توبه شکند، شیشه شکست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

شیراز که دریای معانی گذر است

یکتا گهرش عرفی صاحب نظر است

بس کز دو طرف ماه وشان می گذرند

هر کوچهٔ او شبیه شق قمر است

عرفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode