رشحه » مطلع یک غزل
غم نه گر خاکم به باد از تندی خوی تو رفتغم از آن دارم که محروم از سر کوی تو رفت
گلشن خلدش شود گر جا، نیاساید دگررشحهٔ مسکین که محروم از سر کوی تو رفت

رشحه » مطلع یک غزل
جان و دل بیرون کس ازدست تو مشکل میبردغمزهات جان میرباید عشوهات دل میبرد
اضطرابم زیر تیغش نی ز بیم کشتن استشوق تیغ اوست تاب از جان بسمل میبرد

رشحه » از یک غزل
میتپد از شوق دل در سینهام گوئی که بازتیر دل دوزی به دل ز ابرو کمانی میرسد
میکند از شوق رشحه حرز جان تعویذ عمرسنگ جوری کز جفای پاسبانی میرسد
جعد مشکینش مگر سوده به خاک پای شاهکز شمیمش برمشامم بوی جانی میرسد
شاه محمود جهانبخش آن که جسم مرده رااز دم جانبخش او روح روانی میرسد

رشحه » از یک قصیده
ای ضیاء السلطنه ای بانوی گیتی مدارای ضیاء دولت شاهی ز رویت آشکار
هر کجا شخصت سپهر اندر سپهر آمد حیاهر کجا ذاتت جهان اندر جهان آمد وقار
پیش خرگاه جلالت خرگه افلاک پستپیش خورشید جمالت چهرهٔ خورشید تار
خاک را از تکیه حلمش به تن باشد سکونچرخ را از لطمهٔ عزمش به سر باشد دوار
آنکه از وی […]

رشحه » از یک قصیده
تاج دولت تا ز خاک درگهش بر سر زدمپشت پا بر تاج خاقان و افسر قیصر زدم
جستم از خاک درش خاصیت آب بقاآتش غیرت به جان زمزم و کوثر زدم
