گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدالدین وراوینی

زروی گفت‌: شنیدم که روزی حکیم پیشه‌ای هنگامهٔ سخنِ حکمت‌آمیز گرم کرده بود و از هر نوع فصول می‌گفت تا به اعتدالِ اخلاط و ارکان رسید که ‌«هرگه که صفرا و سودا و بلغم و خون به مقدارِ راست و موادِّ متساوی‌الاجزاءِ باشد‌، غالباً مزاجِ کلّی برقرار اصلی بمانَد و همچنین آفتاب چون به نقطهٔ اعتدال ربیعی رسد، ساعاتِ زمانی روز و شب به‌یک مقدار باز آید‌، چنانکه تا ترازویِ فلک به چشمهٔ خرشید بجنبد‌، اعتدالِ مطلق در مزاجِ عالم پدید آید‌.» طبّاخی در میان نظّارگیان ایستاده بود، فهم نتوانست کرد. پنداشت که مراد از آن اعتدال، تسویتِ مقدارست‌؛ برفت و دیگی زیره‌با بساخت و گوشت و زعفران و زیره و نمک و آب و دیگر توابل راستاراست در او کرد، چون بپرداخت پیش استاد بنهاد و برهانِ جهل خویش ظاهر گردانید.

وَکَم مِن عَائِبٍ قَولاً صَحِیحا

وَ آفَتُهُ مِنَ اَلفَهمِ السَّقِیمِ

این فسانه از بهر آن گفتم تا دانی که عدالت نگاه داشتنِ راهی باریک‌ست که جز به‌آلتِ عقل سلوکِ آن راه نتوان کرد. عقل‌ست که اندازهٔ امورِ عرفی و شرعی در فواید دین و دنیا مرعی دارد و اشارت نبوی که مَا دَخَلَ الرِّفقِ فِی شَیءٍ قَطُّ اِلَّا زَاتَهُ وَ مَا دَخَلَ الخُرقُ فِی شَیءٍ قَطُّ اِلَّا شَانَهُ بکار بندد. آهو این فصل یاد گرفت و نقشِ کلماتی که از زیرک و زروی شنیده بود‌، بر سواد و بیاضِ دیده و دل بنگاشت و دعایی لایق حال و ثنایی به‌استحقاق وقت بگفت و به‌حکمِ فرمان با کبوتر روی به‌مقصد نهاد به‌وجهِ صبیح و املِ فسیح و حصولِ مرادِ دل و خصبِ مرادّ امانی‌، مقضیّ‌الوطر‌، مرضیّ‌الاثر والنّظر‌؛ و چون به مقام‌گاه رسیدند‌، وحوش حاضر آمدند و به قدومِ ایشان یکدیگر را تهنیت دادند. پس آهو زبان به‌ذکرِ محاسنِ اوصاف و محامدِ اخلاق و سیَر مرضیّهٔ زیرک بگشود و گفت:

لَهُ خُلُقٌ کَالرَّوضِ غَازَلَهُ الصَّبَا

فَضَوَّعَ فِی اَکنَافِهِ اَرَجَ الزَّهرِ

یَزِیدُ عَلَی مَرِّ الزَّمَانِ سَجَاحَهًٔ

کَمَازَادَ طُولُ الدَّهرِ فِی عَبَقِ الخَمرِ

و به تمشیتِ کارهایِ وقت و تمنیتِ راحت‌ها که در مستقبلِ حالّ متوقّع بود ، خرّمی‌ها کردند. پس در تبلیغِ پیغام و اشاراتِ زیرک ایستادند و جمل وصایا که در قضایایِ امور پادشاهی و رعیّتی رفته بود و اصول و فصولی که در آن باب پرداخته بود، باز رسانیدند و دل‌ها بر قبولِ طاعت مستقرّ و مطمئن شد. پس آهو گردِ اطراف آن حدود برآمد‌، جماهیرِ وحوش را جمع کرد و به احتشادی هرچه تمام‌تر روی به درگاهِ زیرک نهادند. کبوتر به‌رسمِ حجابت در پیش افتاد به‌خدمت رسید و از رسیدنِ ایشان خبر رسانید‌. زیرک گفت : هر چند این ساعت عقایدِ ایشان از مکایدِ قصدِ ما خالی باشد و ضمایر از تصورِ جرایر و ضرایر آسیب و آزارِ ما صافی، اما هیأتِ صولت و مهابتِ ما در نهادِ ایشان به‌اصلِ فطرت متمکّن‌ست، دور نباشد که چون نزدیک شوند، بشکوهند. اگر یکی را در میانه ضعف دل غالب باشد و دانشی ندارد که عنانِ طبیعت او فرو گیرد یا از کیفیّتِ حال بی‌خبر باشد‌، ناگاه برجهد و روی بگریز نهد‌، مبادا که آن حرکت به تحریش و تشویش ادا کند و موجب تردّد دد و دام و تبدّدِ این نظام گردد و کارها ناساخته و تباه بماند، چنانکه روباه را افتاد با خروس. کبوتر پرسید‌: چون بود آن حکایت‌؟