عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰
از گلشن جان بیخبری، خار این است
میلت به طبیعت است، دشوار این است
از جهل بدان، گر تو یکی ده گردی
در هستی حق نیست شوی، کار این است

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱
با حکم خدایی، که قضایش این است
میساز، دلا، مگر رضایش این است
ایزد به کدامین گنهم داد جزا؟
توبه ز گناهی، که جزایش این است

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲
هر چند که دل را غم عشق آیین است
چشم است که آفت دل مسکین است
من معترفم که شاهد دل معنی است
اما چه کنم؟ که چشم صورت بین است

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳
ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست
دو چیز به تو بداد، کان سخت نکوست
هم سیرت آن که دوست داری کس را
هم صورت آن که کس تو را دارد دوست

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴
در دور شراب و جام و ساقی همه اوست
در پرده مخالف و عراقی همه اوست
گر زانکه به تحقیق نظر خواهی کرد
نامی است بدین و آن و باقی همه اوست

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵
هر چند کباب دل و چشم تر هست
هجر تو ز وصل دیگری خوشتر هست
تو پنداری که بی تو خواب و خور هست؟
بی روی تو خواب و خور کجا در خور هست؟

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶
گردنده فلک دلیر و دیر است که هست
غرنده بسان شیر و دیر است که هست
یاران همه رفتند و نشد دیر تهی
ما نیز رویم دیر و دیر است که هست

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
بی آنکه دو دیده بر جمالت نگریست
در آرزوی روی تو خونابه گریست
بیچاره بماندهام، دریغا! بی تو
بیچاره کسی که بی تواش باید زیست

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸
اندر ره عشق دی و کی پیدا نیست
مستان شدهاند و هیچ می پیدا نیست
مردان رهش ز خویش پوشیده روند
زان بر سر کوی عشق پی پیدا نیست

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹
ای دوست بیا، که بی تو آرامم نیست
در بزم طرب بیتو می و جامم نیست
کام دل و آرزوی من دیدن توست
جز دیدن روی تو دگر کامم نیست

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰
دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست
مشتاق هوا را اثر از عشق تو نیست
در هر دو جهان نیک نظر کرد دلم
زان هیچ مقام برتر از عشق تو نیست

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱
رخ عرضه کنیم، گوی: این زر سره نیست
جان پیش کشیم، گوی، گوهر سره نیست
دل نپسندی، که مایهٔ ناسره است
هر مایه که قلب است عجب گر سره نیست!

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲
عشق تو ز عالم هیولانی نیست
سودای تو حد عقل انسانی نیست
ما را به تو اتصال روحانی هست
سهل است گر اتفاق جسمانی نیست

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳
دیشب دل من خیال تو مهمان داشت
بر خوان تکلف جگری بریان داشت
از آب دو دیده شربتی پیش آورد
بیچاره خجل گشت ولیکن آن داشت

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
افسوس! که ایام جوانی بگذشت
سرمایهٔ عیش جاودانی بگذشت
تشنه به کنار جوی چندان خفتم
کز جوی من آب زندگانی بگذشت

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵
دردا! که دلم خبر ز دلدار نیافت
از گلبن وصل تو به جز خار نیافت
عمری به امید حلقه زد بر در او
چون حلقه برون در، دگر بار نیافت

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶
عالم ز لباس شادیم عریان یافت
با دیدهٔ پر خون و دل بریان یافت
هر شام که بگذشت مرا غمگین دید
هر صبح که خندید مرا گریان یافت

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷
زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟
و آن چشم خمارین تو خواب از چه گرفت؟
چون هیچ کسی برگ گلی بر تو نزد
سر تا قدمت بوی گلاب از چه گرفت؟

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸
در عشق توام واقعه بسیار افتاد
لیکن نه بدین سان که ازین بار افتاد
عیسی چو رخت بدید دل شیدا شد
از خرقه و سجاده به زنار افتاد

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹
چون سایهٔ دوست بر زمین میافتد
بر خاک رهم ز رشک کین میافتد
ای دیده، تو کام خویش، باری، بستان
روزیت که فرصتی چنین میافتد
