ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵
دردا که گل و موسم گلزار گذشت
بلبل ز گلستان بسوی خار گذشت
خوشوقت کسی که از همه فار غبال
عمرش بتماشای رخ یار گذشت

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶
بیچاره دلم چو محرم راز نیافت
واندر قفس جهان هم آواز نیافت
در زلف سیاه ماهروئی گم شد
تاریک شبی بود کسش باز نیافت

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷
بگذشت حیات آنکه دلشاد بزیست
و آن نیز بخاک رفت کز باد بزیست
چون میگذرد عمر بشادی و بغم
من بنده آنک از غم آزاد بزیست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸
باشه که بخوبی رخش افزون ز مهست
گر نرد ندیمانه نبازیم بهست
با شاه نیارم بگرو برد از آنک
هر چیز که هست بنده را زان شهست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹
بر چشم و دلم زغم نمی نیست که نیست
بر جان ز حوادث المی نیست که نیست
خوش باش و مده فرصت شادی از دست
کز دور فلک هیچ غمی نیست که نیست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰
تا از چمن آن سرو خرامان بگذشت
درد دل آزرده ز درمان بگذشت
چون ابر بهار از آنسبب گریانم
کز گلشن ملک آن بت خندان بگذشت

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱
تا سقف سپهر نیل پیکر بر پاست
از جمله شهان اگر همیپرسی راست
شاهی بکرم چو ناصر ملت و دین
دارای جهان امیر ابوبکر نخاست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲
تا یار بحج رفت ز ما ببریدست
جرمی چو نکردیم چرا ببریدست
از مروه و مروت اینقدر آوردست
کز صحبت اخوان صفا ببریدست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳
تا بر مه تابانش ز عنبر قوس است
ما را چو سپاهیان نظر برقوس است
وقتی که بتم کمان کشد تا بن قوس
بینی که مه چهارده در قوس است

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴
تن در غمش از هلال باریکترست
و آنماه شب چارده ز من بیخبرست
او خنده زنان چون گل و چون ابر مرا
با گریه بهم ناله و سوز جگرست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵
تا دیده من دید زهر خوبترت
بیخوابم از اندیشه روی چو خورت
اقبال بر آتش دلم آب زند
گر باد قبول آید از خاک درت

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶
تا آبله رخ بر رخ دلدار ز دست
بر حسن هزار مهر پرگار ز دست
گوئی که مگر بلبل شیدا بصبوح
بر گل ز سر نشاط منقار ز دست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷
تا چند کشم صد ضرر از چشم خوشت
هرگز نشوم بر حذر از چشم خوشت
چون نرگس و زر کنم من از دیده برون
تا دل بخرد یک شرر از چشم خوشت

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸
تا رست بگرد شکرت شاخ نبات
عشاق تو کردند صفتهاش اثبات
گفتند که دود لاله در غنچه رسید
یا آبحیات شد نهان در ظلمات

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹
تا روی ترا بدیدم ایعشوه پرست
در دیده من نقش خیال تو نشست
جز مردم دیده ستمدیده من
بر آب روان کس دگر نقش نبست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰
تا بسته نگردد بکل ابواب حیات
وز تن نشود منقطع اسباب حیات
امید توان داشت که آید بصفا
از تیرگی محنت و غم آبحیات

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱
برخیز سحرگه ای صبا چابک و چست
با خواجه شهاب دین بگورست و درست
کز ابن یمین شفقت خود باز مگیر
کو از دل دیده بنده مخلص تست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۲
چون آکهیی نبینم از توحیدت
سودی نکند بکثرت و تفریدت
هر چیز که آن بنزد ما ایمانست
کفرست بنزدیک تو از تقلیدت

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳
چون تعبیه جهانیان بسیارست
احوال کسی شناختن دشوارست
جامست که اندرون صافی دارد
و آن نیز چو نیک بنگری خونخوارست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴
پیوسته نشان عاشقان بد نامیست
کام دل این شیفتگان ناکامیست
گر سوختگانرا طمع وصل تو خاست
چون در نگری بنای آن بر خامیست
