سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۰
دی آمدنی به حیرت از منزل خویش
امروز قراری نه به کار دل خویش
فردا شدنی به چیزی از حاصل خویش
پس من چه دهم نشان ز آب و گل خویش

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۱
آراست بهار کوی و دروازهٔ خویش
افگند به باغ و راغ آوازهٔ خویش
بنمای بهار را رخ تازهٔ خویش
تا بشناسد بهار اندازهٔ خویش

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۲
از عشق تو ای سنگدل کافر کیش
شد سوخته و کشته جهانی درویش
در شهر چنین خو که تو آوردی پیش
گور شهدا هزار خواهد شد بیش

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۳
معشوقه دلم به آتش انباشت چو شمع
بر رویم زرد گل بسی کاشت چو شمع
تا روز به یک سوختنم داشت چو شمع
پس خیره مرا ز دور بگذاشت چو شمع

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۴
از یار وفا مجوی کاندر هر باغ
بی هیچ نصیبه عشق میبازد زاغ
تا با خودی از عشق منه بر دل داغ
پروانه شو آنگاه تو دانی و چراغ

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۵
نیکوتری از آب روان اندر باغ
زیباتری از جوانی و مال و فراغ
لیکن چه کنم که عشقت ای شمع و چراغ
جویان بودست درد ما را از داغ

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۶
نادیده من از عشق تو یک روز فراغ
بهره نبرد مرا ز وصلت جز داغ
کردی تن من ز تاب هجران چو کناغ
تا خو داری تو دوست کشتن چو چراغ

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۷
ای بیماری سرو ترا کرده کناغ
پس دست اجل نهاده بر جان تو داغ
خورشید و چراغ من بدی و پس از این
ناییم بهم پیش چو خورشید و چراغ

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۸
در راه تو ار سود و زیانم فارغ
وز شوق تو از هر دو جهانم فارغ
خود را به تو دادهام از آنم بیغم
غمهای تو میخورم از آنم فارغ

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۹
تا دید هوات در دلم غایت عشق
در پیش دلم کشید خوش رایت عشق
گر وحی ز آسمان گسسته نشدی
در شان دل من آمدی آیت عشق

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۰
بر سین سریر سر سپاه آمد عشق
بر میم ملوک پادشاه آمد عشق
بر کاف کمال کل، کلاه آمد عشق
با اینهمه یک قدم ز راه آمد عشق

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۱
جز من به جهان نبود کس در خور عشق
زان بر سر من نهاد چرخ افسر عشق
یک بار به طبع خوش شدم چاکر عشق
دارم سر آنکه سر کنم در سر عشق

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۲
تحویل کنم نام خود از دفتر عشق
تا باز رهم من از بلا و سر عشق
نه بنگرم و نه بگذرم بر در عشق
عشق آفت دینست که دارد سر عشق

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۳
جز تیر بلا نبود در ترکش عشق
جز مسند عشق نیست در مفرش عشق
جز دست قضا نیست جنیبت کش عشق
جان باید جان سپند بر آتش عشق

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۴
گویند که کردهای دلت بردهٔ عشق
وین رنج تو هست از دل آوردهٔ عشق
گر بر دارم ز پیش دل پردهٔ عشق
بینند دلی به نازپروردهٔ عشق

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۵
کی بسته کند عقل سراپردهٔ عشق
کی باز آرد خرد ز ره بردهٔ عشق
بسیار ز زنده به بود مردهٔ عشق
ای خواجه چه واقفی تو از خردهٔ عشق

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۶
چشمی دارم ز اشک پیمانهٔ عشق
جانی دارم ز سوز پروانهٔ عشق
امروز منم قدیم در خانهٔ عشق
هشیار همه جهان و دیوانهٔ عشق

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۷
خورشید سما بسوزد از سایهٔ عشق
پس چون شدهای دلا تو همسایهٔ عشق
جز آتش عشق نیست پیرایهٔ عشق
اینست بتا مایه و سرمایهٔ عشق

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۸
آن روز که شیر خوردم از دایهٔ عشق
از صبر غنی شدم به سرمایهٔ عشق
دولت که فگند بر سرم سایهٔ عشق
بر من به غلط ببست پیرایهٔ عشق

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۹
کردی تو پریر آب وصل از رخ پاک
تا دی شدم از آتش هجر تو هلاک
امروز شدی ز باد سردم بیباک
فردا کنم از دست تو بر تارک خاک
