بیت

زهی مبدعی کو بعلم قدم

برانگیخت نظم وجود از عدم

بیت

شاهی که مظهر هنر و گنج حکمت است

بیت القصیده کرم و بحر رحمت است

نشان باغ بهشت آن جمال و حاجب و زلف

لب تو ساقی جانبخش و کوثر ابرار

بگوهر آن خط سبز تو خاتم خوبی

قد تو سایه طوبی کشیده در رفتار

صد نگار از نیاز سر بپات می نهند

صد هزار دلنواز جان برات می دهند

همه شب حزین برهستمت بفغان چو سگ ز مهستمت

بفغان چو سگ ز مهستمت همه شب حزین برهستمت

بینم کرم دلبر در عین وفا- از دولت شاه

دانم قدم رهبر با صدق و صفا- از همت شاه

دیدم سند سرور احسان و عطا- از رحمت شاه

هستم طلب ساغر پر آب بقا- ازحضرت شاه

دام بلایی کان فریبی

آنست یارا کان رقیبی(کذا)

وصالت که یابد بمکر و بدستان

بصبرست و ما را نیاید بدست آن

روز وصلم گریه هرگز کی گذارد دیده بی خون

کز دو رخسارت ببینم یکنظر در صنع بیچون

ای ترا همچو من عالمی دردمند

کز وفا بر رخت صد دعا دردمند

ای دزدی آب رز از آن رخ آذر

تن سوخت حریف طربت عاشق سر

پیش همه نقش ملک چین عکس تنت

گلها خشبی لمعه فیضش همسر

هر گه به بینی محمل نشینیش

عالم به بیزی همسر نبینیش

نقش رخ تو شمع محبت چو برفروخت

نقد دو کون عاشق یکرنگ او فروخت

دیده کنم زارتر از من که دید

دیده جزاها همه آه از چه دید

ریش کردی دلم ز خنجر آهن

شیر از عشق سر نهاد بدامن

ریش کردی دلم زخنجر آهن

شیر از عشق سر نهاد بدامن

همدم اهل التفات امشب

بشما تافت لاله آمد مه

وگرچه نسبت نسرین و گل گمان بتو هست

نمی کنیم ازیشان تو بهتری بعذار

رسند کی بتو زانروی همچو مه گلها

چنین که چون تو بدیدست نرگس ابصار

دمیده است بسی سرو در چمن شادان

[...]

تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن

لوای گل که چو خورشید بر همه رخشید

مگر که یافت ز شاه ولایت اینمقدار

تو لاله بین چو نکو اختری که تافته است

نظر کیش بوی افتاده است شاه دیار

[...]

مگر از شاه ولایت نظری یافته است

ندید چشم فلک همچه شاه اسماعیل

تیغ عدلش صیقل آیینه ظلمانیان

مثال برق بمانی است در گه میدان

عیان چو شعله شمعش سنان کینه گزار

اگر چه شعله آل علم چو برق افروخت

دلی مباد ستم بین از آن گزیده سوار

[...]