گنجور

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

دلخسته به پیش دادرس می آیم

آزرده ز گلشن بقفس می آیم

چون ساغر می بهر زمان در سفرم

پر می روم و تهی به پس می آیم

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

هم زلف پریشان تو بر گشته ز ما

هم عشوه پنهان تو برگشته ز ما

می داد گهی داد اسیران نگهت

او نیز چو مژگان تو برگشته زما

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

تا وزن شهنشاه ترازو کردست

شه گنج گهر بدامن او کردست

گستاخ بپای شاه چون روی نهاد

دارد دو سر این جرأت ازین رو کردست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

با خویش همیشه ما در جنگ زدیم

صد عقده بکار این دل تنگ زدیم

رفتیم و بیار سنگدل دل بستیم

خود شیشه خود برده و بر سنگ زدیم

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

از کسب هنر خوشدلی از دستم رفت

سرمایه ناقابلی از دستم رفت

طرفی که زسعی خویش بستم این بود

کاسودگی کاهلی از دستم رفت

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

زنهار مگو که بنده گمراهم

هر جا که روم بکویت افتد راهم

عالم همه آستانه درگه تست

هر جا باشم ساکن این درگاهم

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

بلبل هوس گلبن باغم نکند

پروانه هم آهنگ چراغم نکند

زین گونه که روزگار برگشته ز من

گر آب شوم تشنه سراغم نکند

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

آتش چو گذر بدشت پر خار کند

با سبزه تر لطف خود اظهار کند

یارب مپسند کآتش دوزخ تو

با تردامن کمتر ازین کار کند

کلیم
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode