گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۱

 

من بی دلم و اگر مرا دل بودی

کی در پیشم این همه مشکل بودی

کردم به محال عمر ضایع، وی کاش

از وصل تو جز محال حاصل بودی!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۲

 

تا پاک نگردد دل این نفس پرست

دستم ندهد بر سر کوی تو نشست

تا عشق تو برهم نزند هرچه که هست

ندهد سر مویی ز سر موی تو دست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۳

 

هر دم ز تو درد بیشتر خواهم برد

هر لحظه مصیبتی دگر خواهم برد

چون نیست به جشن وصل تو راه مرا

در ماتم خود عمر بسر خواهم برد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۴

 

در عشق تو با خاک یکی خواهم شد

سرگشتهتر از هر فلکی خواهم شد

درگرد تو هرگز نرسم میدانم

گر بسیاری ور اندکی خواهم شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۵

 

جان بوی تو جست ازدل ناشاد و نیافت

دل نیز به عجز تن فروداد ونیافت

وان کس که نشان ز وصل تو جست بسی

در وادی خاکساری افتاد و نیافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۶

 

زان روز که حسنت علم عشق افراخت

هر چیز که دید پردهٔ روی تو ساخت

دادی همه را به یکدگر مشغولی

تا با تو کسی می نتواند پرداخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۷

 

چون گل یابم بوی تو زو میبویم

چون مه بینم روی تو زو میجویم

چون گوهر وصل تو به کس مینرسد

کم زان نبود تا که ازو میگویم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۸

 

ای جمله اشارات و رموزم از تو

پیوسته یجوز و لایجوزم از تو

بگداخته چون برف تموزم از تو

صد گونه حجاب است هنوزم از تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۹

 

هرچند که نیست در رهت دولت یافت

مردند همه ز آرزوی لذت یافت

چون وصل ترا فراق تو بر اثرست

ذُل در طلب تو خوشتر از عزّت یافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۷۰

 

در عشق تودل هزار جان تاوان داد

تن در ستم هاویهٔ هجران داد

چو دید که ره نیست به وصلت هرگز

خون گشت و به صد هزار زاری جان داد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۷۱

 

چون نیست ره هجرِ ترا پایان باز

پس چون بگشایم گرهِ هجران باز

تا کی باشم فتاده از جانان باز

چون کودک شیرخواره از پستان باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۷۲

 

اول ز همه کار جهان پاک شدم

واخر ز غمت بادل غمناک شدم

دستم چو به دامن وصالت نرسید

سر در کفن هجر تو با خاک شدم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۷۳

 

مینشناسد کسی زبان من و تو

بیرون ز جهان است جهان من و تو

دایم چو تو بامنی و من با تو به هم

دوری ز چه افتاد میان من و تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۷۴

 

یکتا بودم دوتائی افتاد مرا

در سلطانی گدائی افتاد مرا

در لذت قُرب جمله من بودم و بس

چندین الم جدائی افتاد مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۷۵

 

چون وصل تو تخم آشنائی انداخت

هجر آمد ودام بیوفائی انداخت

گر من بنگویم تو نکو میدانی

آن را که میان ما جدائی انداخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۷۶

 

هم عمر به بوی تو به آخر بردیم

هم لوح دل ازنقش جهان بستردیم

ز امید وصال و بیم هجرت هر روز

صد بار بزیستیم و صد ره مردیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۷۷

 

تا بی رخ یار محرمم بنشسته

برخاستهای به صد غمم بنشسته

این نادره بین که یار بی تیغ مرا

خود کشته و خود به ماتمم بنشسته

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۷۸

 

گه قصد دل ممتحنم میداری

گه عزم به خون ریختنم میداری

چون میدانی که بی تو بیخویشتنم

از بهر چه بیخویشتنم میداری

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode