×
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱
از جان که نداشت هیچ سودم، تو بهی
در دل که فرو گذاشت زودم، تو بهی
از دیده که نقش تو نمودم تو بهی
دیدم همه را و آزمودم تو بهی
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲
با صحبت جان بوصل جانان نرسی
بر مور نشسته بر سلیمان نرسی
این قصه بپایان نرسد از محنت
تا پیشتر از قصه بپایان نرسی
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
ای خاکِ چو کان! دلِ توانگر داری
تا در شکم آن عزیز گوهر داری
ترسم که بحشر هم ز دستش ندهی
گر هیچ ندانی که چه در بر داری
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴ - گویند این دو بیت را در مرض موت گفته و لبیک حق را اجابت فرموده است:
چو از سوگ من باز گردند قومی
نهاده به خاک اندر اخسیکتی را
بیامرز یارب مر آن را که گوید:
بیامرز یارب مر اخسیکتی را