گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

از جان که نداشت هیچ سودم، تو بهی

در دل که فرو گذاشت زودم، تو بهی

از دیده که نقش تو نمودم تو بهی

دیدم همه را و آزمودم تو بهی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

با صحبت جان بوصل جانان نرسی

بر مور نشسته بر سلیمان نرسی

این قصه بپایان نرسد از محنت

تا پیشتر از قصه بپایان نرسی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

ای خاکِ چو کان! دلِ توانگر داری

تا در شکم آن عزیز گوهر داری

ترسم که بحشر هم ز دستش ندهی

گر هیچ ندانی که چه در بر داری

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴ - گویند این دو بیت را در مرض موت گفته و لبیک حق را اجابت فرموده است:

 

چو از سوگ من باز گردند قومی

نهاده به خاک اندر اخسیکتی را

بیامرز یارب مر آن را که گوید:

بیامرز یارب مر اخسیکتی را

اثیر اخسیکتی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode