مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
در رزم چو آهنیم و در بزم چو موم
بر دوست مبارکیم و با دشمن شوم
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
آنهاکه محققان و ره بینانند
احوال تو را یکان یکان می دانند
لیکن به کرم پردە ی کس ندرانند
زان سان که زمانه میرود، می رانند
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
گر قامت سرو را دوتا میگویی
ور ماه دو هفته را جفا می گویی
اندر همه عالم این دل و زهره که راست؟
تا با تو بگوید که چرا میگویی؟
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
گفتی که سرشک تو چرا گلگون شد؟
چون پرسیدی راست بگویم چون شد:
خونابهٔ سودای تو میریخت دلم
چون جوش برآورد، ز سر بیرون شد
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
مرغ را بینی، که بی هنگام آوازی دهد
سر بریدن واجب آید، مرغ بی هنگام را
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
ای باد سحر، به کوی آن سلسله موی
احوال دلم بگوی، اگر باشد روی
ور زانک بر آب خود نباشد مه روی
زنهار مرا ندیدهای، هیچ مگوی
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
از زلف بیاموز کنون بنده خریدن
کز چشم بیاموختهای پرده دریدن
فریاد رس آن را که به دام تو درافتاد
یا نیست ترا مذهب فریاد رسیدن؟
ما صبر گزیدیدم به دام تو که در دام
[...]
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
آنکس که به بندگیت اقرار دهد
با او تو چنین کنی دلت بار دهد؟
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
گر سخن بر وفق عقل هر سخنور گویمی
شک نبودی کاین سخن، با خلق کمتر گویمی
کو کسی کاسرار چون بشنود، دریابد که من
پیش او هر ساعتی اسرار دیگر گویمی
کو کسی، کز وهم پای عقل برتر مینهد؟
[...]
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
گر دل دهیم از سر جان برخیزم
جان باز و از جان و جهان برخیزم
من بنده به خوی تو نمیدانم زیست
مقصود تو چیست؟ تا از آن برخیزم
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
آن کس که ترا بیند و شادی نکند
سر زیر و سیه کاسه و سرگردان باد
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
مسی از زر بپالوی و می لافی چه سود اینجا؟
که رسوا گردی ای لافی چو سنگ امتحان بینی
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
چون نهان و آشکارا نزد تو یکسان شود
صحبتت پیوسته گردد، خدمتت آسان شود
آفتابت راست گردد رو نماید بی قفا
ذرهای سایه نماند، هرچه خواهی آن شود
اینت اقبال و سعادت، اینت بخت و روزگار
[...]
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
* * *
ما عاشقیم بر تو، تو عاشق بر آینه
ما را نگاه بر تو، ترا اندر آینه
از دود آه خویش، جهان را سیه کنم
تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
* * *
کارم چو زغم به جان رسانیدی بس
دودم به همه جهان رسانیدی بس
از پوست برون رفت مکن بی رحمی
چونکارد به استخوان رسانیدی بس
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
ای آنکه ز خاک تیره نطعی سازی
هر لحظه در او صنعت دیگر بازی
گه مات کنی و گه بداری قایم
احسنت، زهی صنعت با خود بازی