گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۱

 

ای هر نفست عزم جگرخواری بیش

هر دم به توام شوق و گرفتاری بیش

همواره ترا ناز و مرا زاری بیش

پیوسته ترا عزّ و مرا خواری بیش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۲

 

گه حملهٔ عشق بر دل مجنون آر

گه رد خاکم نشان و گه در خون آر

چون دست تراست بنده را فرمان نیست

هر روز به دستی دگرم بیرون آر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۳

 

در راه فکندهای مرا در تک و تاز

گه شیب نهی پیش من و گاه فراز

هر لحظه مرا به شیوهای میانداز

مگذار که یک نفس به خویش آیم باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۴

 

ای در غم عشق تو رهی نیست شده

دل پر غم تو دست تهی نیست شده

هرگاه که درکنار دل بنشینی

دل را ز میان برون نهی نیست شده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۵

 

عشق تو که سر چون قلمم اندازد

چون شمع سرم در قدمم اندازد

هرگه که وجودت متجلّی گردد

تا چشم زنم، در عدمم اندازد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۶

 

صد بار کشیدم و به سرباری بار

خوارم کردی چه خیزد از خواری خوار

عشقت چو مرا کشت به صد زاری زار

آنگاه مرا چه سود از یاری یار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۷

 

آن را که ز دریای تو گوهر بایست

همچون گویش نه پا و نه سر بایست

من خود بودم چنانک بودم دلتنگ

دیوانگی عشق تو می در بایست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۸

 

در عشق تو ای خلاصهٔ زیبایی

با خاک یکی شدم چه میفرمایی

گفتی: «به بر تو خواهم آمد روزی»

چون من مردم مگر به خاکم آیی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۹

 

از عشق فرو گرفتهای پیش و پسم

تا در غم عشق، راه نبود به کسم

تا در همه عمر دیدهام یک نفست

عمری است که سرگشتهٔ آن یک نفسم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۰

 

شرطست ز تو بی سر و بی پا که روم

فرض است دراندوهِ تو تنها که روم

گفتم بگریزم از تو جایی دیگر

خود جای گرفتهای تو هرجا که روم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۱

 

گه عشق تو چون حلقهٔ در میبَرَدم

گاه از بد و نیک بیخبر میبَرَدم

هر دم به غرامتی دگر میکشدم

هر لحظه به عالمی دگر میبَرَدم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۲

 

سودای توام به سر برون گردانید

باری بشنو ز من که چون گردانید

بر خاک رهم فکند و خون کرد دلم

چون خاک شدم میان خون گردانید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۳

 

سودای تو کارم به خطر خواهد کرد

قسم دل من خون جگر خواهد کرد

فی الجمله مرا زیر و زبر خواهد کرد

این میدانم تا چه دگر خواهد کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۴

 

عشق تو به هر دمم هزار افسون کرد

تا عقل ز من برد و مرا مجنون کرد

من هرچه که داشتم ندادم از دست

اما همه او ز دست من بیرون کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۵

 

گه نعره زن قلندر آیم با تو

گه پیش فتاده بر سر آیم با تو

هر روز به دستی دگر آیم با تو

آخر به کدام در درآیم با تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۶

 

گاهی به خودم بار دهد مستی مست

گاهی ز خودم دور کند پستی پست

گاهیم چنان کند که حیران گردم

تا هست جهان و در جهان هستی هست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۷

 

زان بگرفته است لشکری پیش و پسم

تا یک نفسی به خویشتن در نرسم

از پرده برون میفکند هر نفسم

تا من بندانم که کیم یا چه کسم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۸

 

چون داد دلم دل گسلم میندهد

جز درد و دریغ حاصلم میندهد

گرچه دل من ببرد دل او را باد!

دل باز چه خواهم چو دلم میندهد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۹

 

جان میسوزد هر نفسم تا کی ازین

دل میندهد هیچ کسم تا کی ازین

بگرفت بلا پیش و پسم تاکی ازین

فریاد ز فریاد رسم تاکی ازین

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۶۰

 

چه عشوه و دم بود که دلدارنداد

دل برد و به دلبریم اقرار نداد

گفتم که مرا به پیشِ خود بار دهد

از بیرحمی خود دلش بار نداد

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode