گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۱

 

چون مردن تو از پی این زادن بود

برخاستن تو عین افتادن بود

از بهر چه بود این همه جان کندن تو

چون عاقبت کار تو جان دادن بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۲

 

رفتی تو به خاک و یاسمن بی تو رسید

گل نیز، دریده پیرهن، بی تو رسید

گلزار شود خاکِ تو از خونِ دلم

گر برگویم آنچه به من بی تو رسید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۳

 

گل خندان شد ز گریهٔ ابر بهار

با ما بنشین یک نفس ای سیم عذار

بندیش که چون بسر شود ما را کار

بسیار به خاک ما فرو گریی زار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۴

 

روزی که ز خاک من برون آید خار

گلبرگ رخم چو خاک ره گردد خوار

بگری بگری بر سر خاک من زار

گو ای همه خاک گشته کو آن همه کار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۵

 

جانا رفتم بر دل پاکم بگری

بر جای سیاه سهمناکم بگری

ای گل! چو شدم به خاک، تو نیز مخند

وی ابر بسی بر سر خاکم بگری

عطار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode