گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

تا نیفتادت ز کار ای پیر کار از رعشه دست

نامدت باور که ناید هیچ کار از دست تو

چیست دانی جنبش دستت چنین بی اختیار

یعنی ای غافل برون است اختیار از دست تو

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۴۲

 

حرص چه ورزی که ز سودا و سود

پنج تو شش گردد و هشت تو نه

رنج طلب را همه بر خود مگیر

یطلبک الرزق کما تطلبه

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۴۳

 

به مه آن رخ چرا کنم تشبیه

ترک تشبیه ناموجه به

گرچه آمد «مشبه به » خوب

هست صد بار ازو «مشبه » به

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۴۴

 

بیشه فقر جای شیران است

شیر این بیشه باش تا باشی

پیشه مرد چیست نفی وجود

مرد این پیشه باش تا باشی

با دو اندیشه جمع نتوان بود

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode