گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۱

 

دردی که مرا در دل بی درمان است

یک ذرّه ز دل کم نشود تا جان است

گر دردِ دلِ خلقِ جهان جمع کنند

دردِ دلِ من یک شبه صد چندان است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۲

 

چون خیل بلا ز پیش و از پس بودم

ناکس باشم اگر دلِ کس بودم

کارِ من دلسوخته آه است همه

گردر گیرد یک آهِ من بس بودم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۳

 

ره نیست بدان دانه کِشتند مرا

وز قصّهٔ آن خط که نوشتند مرا

گر میبندانم آنکه درمان من است

دانم که ز درد او سرشتند مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۴

 

چون هست غمت غمی دگر حاجت نیست

با خون دلم خون جگر حاجت نیست

گفتم که هزار نوحه گر بنشانم

ماتم زده را به نوحه گر حاجت نیست

عطار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode