گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۱

 

از مرگِ تو هر دمی دگرگون باشم

گَه بر سرِ خاک و گاه در خون باشم

روزیت ندیدمی بجان آمدمی

چندین گاهت ندیدهام چون باشم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۲

 

گل بیرخ گلرنگ تو خاریست مرا

چشم از غم تو چو چشمه ساریست مرا

بیروی تو ای روی به خاک آورده

آشفته دلی و روزگاریست مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۳

 

گفتم همه عمر نازنینت بینم

امروز چه گونه در زمینت بینم

ای در دل خاک خفته خون کرده دلم

کی دانستم که این چنینت بینم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۴

 

کو کس که دل از مرگِ تو خون مینکند

تن نیز ز نوحه سرنگون مینکند

از خاک چو سبزه سرنگون کرد بسی

چون سبزه خطی سبز برون مینکند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۵

 

بی روی تو در ماه سیاهی آمد

مرگت به جوانی و پگاهی آمد

خفتی نه چنان نیز که برخواهی خاست

رفتی نه چنان که باز خواهی آمد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۶

 

ناگاه چو رخ به راه می‌آوردی

به هرچه خط سیاه می‌آوردی

دردا که به گِردِ خطّ تو خاک گرفت

خطّی که به گرد ماه می‌آوردی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۷

 

از ناز چه سود چون بسودی آخر

بی شمع شبی چون نغنودی آخر

اکنون به کفن در بغنودی در خاک

رفتی و تو گویی که نبودی آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۸

 

جان را چو ز رفتن تو آگاهی شد

دل در سر نالهٔ سحرگاهی شد

کو آن همه دولت تو ای گنج زمین

کی دانستی که اینچنین خواهی شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۹

 

تا خاک تو گشت غم گسارم بی تو

بس خون که ز دیده میببارم بی تو

از روی چو گلبرگ و خط سبز تو ماند

برگ گل و سبزه یادگارم بی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۰

 

از کفر بتر بی تو غنودن ما را

آخر ز تو گفتن و شنودن ما را

ای روی چو ماه کرده در خاک سیاه

بی روی تو نیست روی بودن ما را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۱

 

در خاک ترا وطن نمیدانستم

وان ماه تو در کفن نمیدانستم

میدانستم که بی تو نتوانم زیست

بی روی تو زیستن نمیدانستم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۲

 

تا چند کشم ز مرگ تو درد از تو

وز سینهٔ آتشین دم سرد از تو

ای چشم و چراغ گو که تدبیرم چیست

چون بردم رنج خاک برخورد ازتو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۳

 

دردا که بر چون سمنت می‌ریزد

زلف سیه پرشکنت می‌ریزد

ای سی و دو سالهٔ من آخر بنگر

کان سی و دو دُر از دهنت می‌ریزد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۴

 

ای آن که به گِل، گُل چمن پوشیدی

در زیر زمین مشک ختن پوشیدی

دی از سر ناز پیرهن پوشیدی

و امروز به خاک در، کفن پوشیدی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۵

 

در ماتم تو چرخ سیه پوش بماند

ارواح ز فرقت تو مدهوش بماند

درداکه گل نازکت از شاخ بریخت

وان بلبل گویای تو خاموش بماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۶

 

از مرگ تو فاش گشت رازم چکنم

چون تو بشدی من به که نازم چکنم

ای جان و دلم! بسوختی جان و دلم

من بی تو کجا روم چه سازم چکنم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۷

 

ای رفته و ما را به هلاک آورده

وان سرو بلند در مغاک آورده

بر خاک تو ماهتاب میتابد و تو

آن روی چو ماه را به خاک آورده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۸

 

از گریهٔ زار ابر، گل تازه و پاک

خندان بدمید دامن خود زده چاک

زان میگریم چو ابر بر خاک تو زار

تا بو که چو گل شکفته گردی از خاک

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۹

 

بس زود به مرگ کردی آهنگ آخر

گویی رفتی هزار فرسنگ آخر

از ناز چو درجهان نمیگنجیدی

چون گنجیدی در لحد تنگ آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۰

 

زین پس ناید ز دیدگانم دیدن

بی روی تو تیره شد جهانم دیدن

جایی که تو بودهای نگه مینکنم

من جای تو بی تو چون توانم دیدن

عطار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode