عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۲۱
ما روی ز هر دو کون برتافتهایم
بس سینهٔ دل به فکر بشکافتهایم
از پردهٔ هفتمین دل، یعنی جان
بیرون ز دو کون، عالمی یافتهایم
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۲۲
زان روز که آفتاب حضرت دیدیم
ذرات دو کون را به قربت دیدیم
وان سیمرغی که عرش در سایهٔ اوست
ما در پس کوه قاف قدرت دیدیم
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۲۳
از فوق، ورای آسمان بودم من
وز تحت، زمین بیکران بودم من
عمریم جهان باز همی خواند به خویش
چون در نگریستم جهان بودم من
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۲۴
چون من نه منم چه جان و تن باشم و بس
کان اولیتر که خویشتن باشم و بس
تا کی ز نبود و بود، چون در دو جهان
گر باشم وگرنه، همه من باشم و بس
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۲۵
عمرم دایم ز روز و شب بیرون است
مطلوب من از وُسْعِ طلب بیرون است
دانی تو که چیست در درونِ جانم
چیزی عجب، از چیز عجب بیرون است
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۲۶
با هستی و نیستیم بیگانگیست
کز هر دو شدن برون، ز مردانگیست
گر من ز عجایبی که در جان دارم
دیوانه نمیشوم، ز دیوانگیست
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۲۷
المنة للّه که نیم هر نفسی
مشغول، چو خلقِ بیخبر، در هوسی
گر خصم شود هر دو جهانم ندهم
با «دانمِ» خود «ندانمِ» هیچ کسی
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۲۸
تا شاگردم به قطع استادترم
تا بندهتر ز جمله آزادترم
کاری است عجب کار من بی سر و بُن
غمگین ترم آن زمان که دلشادترم
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۲۹
چیزی است عجب در دل و جانم که مپرس
مستغرق آن چیز چنانم که مپرس
زین هرچه که در کتابها میبینی
من آن بندانم، این بدانم که مپرس
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۳۰
ما جوهر پاک خویش بشناختهایم
پیش از اجل این خانه بپرداختهایم
از پوست برون رفتن و مرگ آزادیم
کاین پوست به زندگانی انداختهایم
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۳۱
امروز چو من شفیته و مجنون کیست
بر خاک فتاده، با دلی پرخون، کیست
این خود نه منم، خدای میداند و بس
تا آنگاهی که بودم و اکنون کیست
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۳۲
مرغ دل من ز بس که پرواز آورد
عالم عالم، جهان جهان، راز آورد
چندان به همه سوی جهان بیرون شد
کاین هر دو جهان به نقطهای باز آورد
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۳۳
ما را نه به شهر و نه به منزل کاری است
کافتاده چو مرغ نیم بسمل کاری است
در پردهٔ پر عجایب دل کاری است
با کس نتوان گفت که مشکل کاری است
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۳۴
مستم ز می عشق و خراب افتاده
برخاسته دل بیخور و خواب افتاده
در دریایی که آنست در سینهٔ ما
جان رفته و تن بر سر آب افتاده
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۳۵
زین راز که در سینهٔ ما میگردد
وز گردش او چرخ دو تا میگردد
نه سر دانم ز پای نه پای ز سر
کاندر سر و پا بیسر و پا میگردد
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۳۶
چون مرغِ دلم زین قفسِ تنگ برفت
بینقش شد و چو نقش از سنگ برفت
در هر قدمی هزار عالم طی کرد
در هر نفسی هزار فرسنگ برفت
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۳۷
هر روز ز چرخ بیش میخواهم گشت
گاه از پس و گه ز پیش میخواهم گشت
با عالم و خلق عالمم کاری نیست
گرد سر و پای خویش میخواهم گشت
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۳۸
زین پیش دم از سر جنون میزدهام
وانگه قدم از چرا و چون میزدهام
عمری بزدم این در و چون بگشادند
من خود ز درون، در برون میزدهام
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۳۹
من بیخبر از جان و تنم، اینت عجب!
خود میباید خویشتنم، اینت عجب!
با خود آیم با دگری آمدهام
گویی دگری است آنچه منم، اینت عجب!
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۴۰
چون سنگ وجود لعل شد کانم را
در میبینم قطرهٔ بارانم را
برخاست دلم چنان که ننشیند باز
از بس که فرو نشاندم جانم را