گنجور

 
۱
۲
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

هرچند که در جهان هنر بی ثمر است

این صنعت عکس تو به از هر هنر است

بر پاره کاغذی، دمی، افسونی

و آن را صنمی کنی که رشک قمر است

۲ بیت
افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

استاد هنروران عالم، مانی

گفته است که در هنر کسی چون ما، نی

گر صنعت عکس تو ببیند امروز

گوید به هنروری تو ما را، مانی

۲ بیت
افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

عکاس چو عکس قامت و چهر تو بست

بر قامت سرو و چهر مه داد شکست

از بس که نکو ببست عکس رخ تو

عشاق تو گفتند بنازیمش دست

۲ بیت
افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

عکاس زهی یگانه استاد هنر

صد عکس برآوری به از یکدیگر

بر هر ورقی کشی فروزان ماهی

عکاس تو نیستی، توئی افسونگر

۲ بیت
افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

عکاس چو دید نقش دیدار تو را

و آن جلوه قد و طرز رفتار تو را

رشکش آمد، که صفحه جای تو بود

بر دیده نشاند عکس رخسار تو را

۲ بیت
افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

عکاس چو دید روی زیبای تو را

زیبائی طلعت دلارای تو را

گردید بسی که چون تو بیند به جهان

جز عکس تو می نیافت همتای تو را

۲ بیت
افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

عکاس، تو در هنروری طاق استی

سر خیل هنروران آفاق استی

عکس رخ دوست را نکو بر میدار

آخر نه تواش یکی ز عشاق استی

۲ بیت
افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

عکاس، چو عکس روی جانان بگرفت

انگشت عجب همی به دندان بگرفت

می گفت که جان ز فرط لطف است نهان

آن کیست که عکس چون من از جان بگرفت

۲ بیت
افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

عکاس دو کرد عکس رخسار تو را

رونق بفزود جنس بازار تو را

بگشود دو جا متاع حسنت را سر

تا گرم کند دل خریدار تو را

۲ بیت
افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

عکاس چو عکس روی دلبند تو دید

شهد سخن و لب شکرخند تو دید

پنداشت که نیست در جهان مانندت

چون عکس تو برگرفت مانند تو دید

۲ بیت
افسر کرمانی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۰