گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۲

 

چو مجنون گر به صحرا افتم از شوق رخت روزی

به جز خورشید بر بالین نبینم هیچ دلسوزی

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۳

 

به غیر از مه ندارد کس خبر از ناله و آهم

که او در وادی هجر تو شب‌ها بود همراهم

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۴

 

دلگرمی افزون می شود دور از مهی چون هر شبم

گویا ببرج آتشین کردست منزل کوکبم

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۵

 

تا کرد سیب با ذقن او سخن برون

بگرفتش آنچنان که برویش فتاد خون

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۶

 

زده ام ز عشق شمعی بخود آتشی بخامی

شده ام خراب و رسوا بامید نیکنامی

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۷

 

ز پیش چشم گریان عزم رفتن چون کند یارم

ز جان خود کنم قطع نظر وز دیده خون بارم

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۸

 

چنان در مجلس می عشوهٔ ساقی کند مستم

که بی‌خود افتم و ماند چو صورت جام در دستم

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۹

 

چو شب ظلمت شود در کوی او از دود آه من

بود هر شمع سبز از مجلس او خضر راه من

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۰

 

نیست در آتش غمت گریه ز روی اضطراب

دود کباب دل مرا کرده روان ز دیده آب

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۱

 

ز راه آن حرم گردی چو در پیراهنم گیرد

روان هر ذره از بهر زیارت دامنم گیرد

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۳

 

دوست دشمن گشت و مهرم در دل همدم نماند

آنکه قدری داشتم پیش کسی آن هم نماند

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۴

 

وقتست که با خوبان در باغ گذار آرم

هم سرو ببر گیرم و هم گل بکنار آرم

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۵

 

چو میرم شمع من گر بر مزارم پرتو اندازد

فلک هر ذره از خاک مرا پروانه‌ای سازد

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۶

 

خوش آن ساعت که در آیینه می‌دیدیم ترا ای ماه

تو هردم جلوه می‌کردی و من هم می‌کشیدم آه

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۷

 

هر ناوک مژگان که دلم در نظر آرد

در دیده نهالی شود و گریه بر آرد

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۸

 

خوبی چنانکه از تو صبوری نمی توان

هرچند آتشی ز تو دوری نمی توان

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۹

 

ز تو چونکه بیوفایی چه خوشست دور بودن

نفسی بتلخ کامی زدن و صبور بودن

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴۰

 

مده ساقی پیاپی جام و بیهوشم مساز امشب

شدم من از رخت محروم چون دوشم مساز امشب

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴۱

 

آه کز جلوه ی نازک بدنی مست شدم

چاک دامان گلی دیدم و از دست شدم

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴۲

 

مردم دیده ی من حلقه ی موی تو چو دید

آب حسرت شد و در حلقه ی چشمم گردید

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode