نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم که ای هر چ هستی تویی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
نزدیکان را بیش بود حیرانی
کایشان دانند سیاست سلطانی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
حدیث من ز مفاعیل و فاعلات بود
من از کجا سخن سر مملکت ز کجا؟
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
منکر بودم عشق بتان را یک چند
آن انکارم مرا بدین روز افکند
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
عشقی است که از ازل مرا درسر بود
کاری است که تا ابد مرا در پیش است
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
گر من نظری بسنگ بر بگمارم
از سنگ دلی سوخته بیرون آرم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
مافتنه بر تویم تو فتنه بر آینه
مارا نگاه درتو ترا اندر آینه
تا آینه جمال تو دید و تو حسن خویش
تو عاشق خودی ز تو عاشقترآینه
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
در من نگری همه تنم دل گردد
درتو نگرم همه دلم دیده شود
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
تو سنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سختتر گردد کمند
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
این طرفه نگر که خود ندارم یک دل
و آنگه بهزار دل ترا دارم دوست
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
یک نظر از دوست و صد هزار صعادت
منتظرم تا که وقت آن نظر آید
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
با آن نگار کار من آن روز اوفتاد
کادم میان مکه و طایف فتاده بود
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
آن بود دل که وقت پیچاپیچ
جز خدای اندرو نیایی هیچ
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
معشوقه بچشم دیگران نتوان دید
جانان مرا بچشم من بایددید
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
چراغی را که ایزد برفروزد
هر آنکس پف کند دانی چه سوزد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
عشق آن خوشتر که با ملامت باشد
آن زهد بود که با سلامت باشد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
ترا از دو گیتی بر آوردهاند
بچندین میانجی بپروردهاند
نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را ببازی مدار
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
عشق رویت مرا چنین یکرویه
ببرید ز خلق و رو فرا روی تو کرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم
هم عقل دویده در رکابش
هم عشق خزیده در پناهش
مه طاسک گردن سمندش
شب طره پرچم سیاهش
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم
عزمم درست گشت کزینجا کنم رحیل
خود آمدن چه بود که پایم شکسته باد