گنجور

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

بازی که همی دست ملک را شاید

منقار بمردار کجا آلاید

بر دست ملک نشیند آزاد ز خویش

در بند اشارتی که او فرماید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

مرغ کانجا پرید پر نهاد

دیو کانجا رسید سر بنهاد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

در بحر عمیق غوطه خواهم خوردن

یا غرقه شدن یا گهری آوردن

کار تو مخاطره‌ست خواهم کردن

یا سرخ کنم روی ز تو یا گردن

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

جز دست تو زلف تو نیارست کشید

جز پای تو سوی تو ندانست دوید

از روی تو دیده‌ام طمع زان ببرید

جز دیده تو روی تو نتواند دید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

آن پشه که در کوی تو پرواز کند

صیدی کند او که باز نتواند کرد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

بازی بودم پریده از عالم ناز

تا بوک برم ز شب صیدی بفر از

اینجا چو نیافتم کسی محرم راز

زان در که در آمدم بدر رفتم باز

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

هر دم ز وجود خود ملالم گیرد

سودای وصال آن جمالم گیرد

پروانه دل چو شمع روی تو بدید

دیوانه شود کم دو عالم گیرد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

شک نیست چو پروانه کم سر گیرد

شمعش بهزار لطف در خور گیرد

پروانه نخست جان نهد بر کف دست

پس قصد کند که شمع در بر گیرد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

فراز کنگره کبریاش مرغانند

فرشته صید و پیمبر شکار و سبحان گیر

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

آن روز که دوختی مرا دلق وجود

گفتند بطعنه مر ترا خلق وجود:

«خونریزی را چه میکنی؟» راست بدان

من خونریزم ولیکن از حلق وجود

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

منکر چه شوی بحالت سوختگان؟

نه هر چ ترا نیست کسی را نبود

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

در عشق تو از ملامتم ننگی نیست

با بیخبران درین سخن جنگی نیست

این شربت عاشقی همه مردان راست

نامردان را درین قدح رنگی نیست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

آیین قلندری و آیین قمار

در شهر من آورده‌ام ای زیبا یار

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

این هفت سپهر در نوشتیم آخر

وز دوزخ و فردوس گذشتیم آخر

هم شد فدی تویی تو مایی ما

وی دوست تو ما و ما تو گشتیم آخر

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

گرچه بسر کوی تو بر نگذشتم

هرگز ز سر کوی تو در نگذشتم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

باقی است شراب طلخ در جام هنوز

تا خود بکجا رسد سرانجام هنوز

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

ای قبله هر که مقبل آمد کویت

روی دل جمله بختیاران سویت

امروز کسی کز تو بگرداند روی

فردا بکدام دیده بیند رویت

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

از لطف تو هیچ بنده نومید شد

مقبول تو جز مقبل جاوید نشد

لطفت بکدام ذره پیوست دمی

کان ذره به از هزار خرشید نشد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

سیر آمده‌ای از خویشتن میباید

بر خاسته ای ز جان و تن میباید

در هر گامی هزار بند افزون است

زین گرمروی بندشکن میباید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

گر روز پسین چراغ عهدم نکشی

جانی بدهم براحت و خوش منشی

ور جامه اسلام ز من بر نکشی

مرگی که در اسلام بود اینت خوشی!

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode