گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

ما قاعده متانت از کف ندهیم

ما گوش به گفتار مزخرف ندهیم

با پند صحیح رفقا گاه مثال

ما پاسخ هر ناقص و اجوف ندهیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

امروز به هر طریق ما راه رویم

آهسته و بی سروصدا راه رویم

تا باز به پای خود نیفتیم به چاه

از روی خرد دست و عصا راه رویم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

با علم و عمل اگر مهیا نشویم

همدوش به مردمان دنیا نشویم

نادانی و بندگیست توأم به خدای

ما بنده شویم اگر که دانا نشویم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

ما طعنه زن مقام مردی نشویم

چون باد اسیر هرزه گردی نشویم

اما نبود گناه در پیش عموم

گر معتقد قدرت فردی نشویم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

تا چند کسل از غم بیهوده شویم

تا کی به هوای نفس آلوده شویم

در زندگی آسوده نگشتیم چو ما

مردیم که از دست غم آسوده شویم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

با دولت نو رسم کهن می گویم

عیب دگران و خویشتن می گویم

نادیده ز خوب و بد نرانیم سخن

از دیده همیشه من سخن می گویم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

تا چند توان به ناتوانان دیدن

جور و ستم جهان ستانان دیدن

تا کی به هوای زندگی در پیری

با دیده توان مرگ جوانان دیدن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

با نخل خوشی همیشه پیوند بزن

می با دل شاد و جان خرسند بزن

گر بر تو زمانه یک دمی سخت گرفت

دندان بجگر گذار و لبخند بزن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

ای دوست به دیوار کسی مشت مزن

دشمن چو شوی به شیر انگشت مزن

تا دست دهد حرف حساب خود را

با مردم روزگار بی پشت مزن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

ای دل شکن آتش به دل تنگ مزن

بر شیشه ارباب وفا سنگ مزن

ای دوست بپشت گرمی دشمن خویش

بیهوده بروی دوستان چنگ مزن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

یاری که کج و دوروست، شمشیرش کن

گر راست نشد نشانه تیرش کن

ور دشمن یک رنگ تو چون شیر بود

با رشته دوستی به زنجیرش کن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

گر تکیه کنی بر دم شمشیر مکن

بی دغدغه بازی به دم شیر مکن

خواهی که شود طالع بیدارت یار

خوابی که ندیده ای تو تعبیر مکن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

طوفان می نسیان از این نوش مکن

فحش عرب و حرف عجم گوش مکن

خواهی چو صلاح حال مستقبل را

ایام گذشته را فراموش مکن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

هرگز دل کس را به عبث تنگ مکن

تا صلح شود بجنگ آهنگ مکن

هر چند که نیست زندگی غیر از جنگ

با مرگ بساز و با کسی جنگ مکن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

ای توده عمل با همم عالیه کن

بگذشته گذشت صحبت از حالیه کن

گر علت ورشکستگی می‌خواهی

چشمی به قرار بانک با مالیه کن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

ای ملت آرین وفاداری کن

در خدمت نوع خود فداکاری کن

اکنون که به بحر ناز و نعمت غرقی

قحطی زدگان روس را یاری کن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۷ - به مستوفی‌الممالک در هنگام تشکیل دولت

 

ای دوست کلاه خویش را قاضی کن

در آتیه کار بهتر از ماضی کن

فرصت مده از دست و به هر قیمت هست

افکار عموم را ز خود راضی کن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

از آز بپرهیز و امیری می کن

با گرسنگی سخن ز سیری می کن

در جامعه گر تو سرفرازی خواهی

از پای فتاده دستگیری می کن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

یک عمر در این محیط گردیدم من

وین بوالهوسان را همه سنجیدم من

فهمیدنم این بود که از این مردم

در هیچ زمان هیچ نفهمیدم من

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

آثار محن از در و دیوار ببین

فریاد ز کاردار و بیکار ببین

هر دسته ای از مردم این کشور را

سرگشته اضطراب افکار ببین

فرخی یزدی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
sunny dark_mode