گنجور

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۱۱

 

ترکم چو کمان کشید کردم نگهش

دیدم مه و عقربی به زیر کلهش

مه بود رخش عقرب زلف سیهش

وز عقرب در قوس همی رفت مهش

مهستی گنجوی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

آنروی که اوج حسن شد جلوه گهش

نظاره نموده ام ز زلف سیهش

نسبت نتوان کرد بخورشید و مهش

زانرو که نظر فکنده ام ته بتهش

امیرعلیشیر نوایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

آن قد چو سرو بین و روی چو مهش

وان نرگس پر عشوه آهو نگهش

سر تا بقدم تمام جانست چه جان

جانی که هزار جان بود خاک رهش

اهلی شیرازی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات انابیه » شمارهٔ ۴۱

 

افتادکجا سوی گدائی نگهش

کز دولت بندگی نیاورد شهش

چون سرمه به چشم مردمم ساخت عزیز

تا خوار شدم چو خاک برخاک رهش

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode