گنجور

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

دی بر ورقی که آن ز اشعار من است

جانی دیدم که آن نه گفتار من است

دل گفت قلم تراش بر گیرو بکن !

گفتم آری کندن جان کار من است!

ظهیر فاریابی
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

زانجا که فریب طبع دلدار من است

می گفت وفا و مهر تو کار من است

گفتم باری تو دعوی مهر مکن

کاین قاعده دل وفادار من است

مجد همگر
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

چون ابر بهار چشم خون بار من است

چون غنچه نشکفته دل زار من است

فریاد و فغان و ناله هر شب تا صبح

چون مرغ اسیر در قفس کار من است

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode