×
شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۱
بر خاک درش مست و خراب افتادم
همسایهٔ او در آفتاب افتادم
گفتم که منم که نور او مینگرم
کشتی بشکست و من در آب افتادم
۲ بیت