گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۲

 

بگذاشتمت جانا ناکام و سفر کردم

بی رویِ تو از دیده خونابه به در کردم

در چشمِ منی گویی بنشسته که پندارم

رویِ تو همی بینم در هر چه نظر کردم

هر جا که تهی کردم بر یادِ لبت جامی

[...]

حکیم نزاری
 
 
sunny dark_mode