گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲

 

هوشم به نگاهی برد، جانانه چنین باید

یک جرعه خرابم کرد، پیمانه چنین باید

تا کرد بنا عشقت، افسانهٔ هجران را

در خواب فنا رفتم، افسانه چنین باید

از بس که غبار غم، از سینه بشد رُفته

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸

 

تا تیغ به کف یابی، بر نفس دو دستی زن

تا سنگ به دست آید، بر شیشهٔ هستی زن

چون مرغ چمن تا کی بر آّب و هوا کوشی

پروانه صفت خود را بر شعله پرستی زن

اندوه مسلط کن بر شادی دون فطرت

[...]

عرفی