گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

 

گر دست رَسَد در سرِ زُلفینِ تو بازم

چون گوی چه سرها که به چوگانِ تو بازم

زلفِ تو مرا عمر دراز است ولی نیست

در دست، سرِ مویی از آن عمرِ درازم

پروانهٔ راحت بده ای شمع که امشب

[...]

حافظ
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۶

 

حیرت دمد از شوخی گل کردن رازم

در آینه جوهر شکند نغمهٔ سازم

چون غنچه سر زانوی تسلیم‌که دارم

صد جبهه به خون می‌تپد از وضع نیازم

وسعتگر انداز تغافل چه فسون داشت

[...]

بیدل دهلوی