گنجور

عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۳۹

 

آنها که درین درد مرا میبینند

در درد و دریغای منِ مسکینند

چون یک سر موی از تو خبر نیست رواست

گر هر موئی به ماتمی بنشینند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۹۱

 

شمع آمد و گفت: جمع اگر بنشینند

بر من دگری به راستی بگزینند

چون گردن راستان بمی باید زد

بیچاره کژان! چو راستان این بینند

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۲

 

سرهای درختان گل تر می‌چینند

و اندر دل خود کان گهر می‌بینند

چون بر سر پایند که با بی‌برگی

نومید نگردند و ز پا می‌شینند

مولانا
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

ابنای زمانه، لولیان آیینند

مدخوله روزگار، بی کابینند

ابلیس بود عامل و تلبیس، رئیس

در دهکده ای که خواجه تاشان اینند

حزین لاهیجی
 
 
sunny dark_mode