گنجور

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱

 

دعوی به سر زبان خود وابستی

در خانه هزار بت، یکی نشکستی

گویی به یکی قول شهادت رستم

فردات کند خمار، کامشب مستی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲

 

از معدن خویش اگر جدا افتادی

آخر بنگر که خود کجا افتادی

در خانهٔ خود خدای را گم کردی

زان در ره خانهٔ خدا افتادی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳

 

مردی باید، بلند همت مردی

زین تجربه دیده ای، خرد پروردی

کو را به تصرف اندرین عالم خاک

بر دامن همت ننشیند گردی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴

 

گر حاکم صد شهر و ولایت گردی

ور در هنر و فضل به غایت گردی

گر فاسق مطلقی و گر زاهد خشک

روزی دو سه بگذرد حکایت گردی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵

 

چند از پی اسباب و تنعم گردی؟

تا کی به دَرِ سرای مردم گردی؟

در دایرهٔ وجود تو دایره ایست

زین دایره گر برون روی گم گردی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶

 

گر در نظر خویش حقیری، مردی

ور بر سر نفس خود امیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده‌ای بگیری، مردی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷

 

یک ذره ز فقر اگر به صحرا بودی

نه کافر و نه گبر و نه ترسا بودی

گر دیدهٔ جهل خلق بینا بودی

این رشته که سر دو تاست، یک تا بودی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸

 

در آینهٔ جمال حق کن نظری

تا جان و دلت بیابد از حق خبری

خواهی که دل و جانت منور گردد

باید که به کویش گذری سحری

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۹

 

در جستن جام جم ز کوته نظری

هر لحظه گمانی نه به تحقیق بری

رو دیده به دست آر که هر ذرهٔ خاک

جامی‌ست جهان نمای، چون در نگری

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰

 

گر تو به خود و حال خود در نگری

بر تن همه پوست همچو جامه بدری

از خوردن نان و آب بینی که همی

جز زهر نیاشامی و جز خون نخوری

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱

 

یا رب ز قضا بر حذرم می‌داری

وز حادثه ها بی خبرم می‌داری

هر چند ز من بیش بدی می‌بینی

هر دم ز کرم نکوترم می‌داری

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲

 

گیرم که سلیمان نبی را پسری

بر باد نشسته ای، جهان می سپری

گیرم که به کام توست گیتی، شب و روز

بنگر که پدر چه برد تا تو چه بری

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳

 

با داده قناعت کن و با داد بزی

در بند تکلف مرو، آزاد بزی

در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور

در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴

 

از باد اگر سبق بری در تیزی

چون خاک اگر هزار رنگ آمیزی

چون آب محبت علی نیست تو را

آتش ز برای خود همی انگیزی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵

 

از کبر مدار هیج در سر هوسی

کز کبر به جایی نرسیده است کسی

چون زلف بتان شکستگی عادت کن

تا دل ببری هزار، در هر نفسی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۶

 

تا ره نبری به هیچ منزل نرسی

تا جان ندهی به هیچ حاصل نرسی

حال سگ کهف بین که از نادره‌هاست

تا حل نشوی به حل مشکل نرسی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۷

 

بی مرگ به عمر جاودانی نرسی

نامرده به عالم معانی نرسی

تا همچو خلیل اندر آتش نروی

چون خضر به آب زندگانی نرسی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸

 

در راه طلب اگر تو نیکو باشی

فرماندهٔ این سرای نه توی باشی

اول قدم آن است که او را طلبی

واخر قدم آن است که خود او باشی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۹

 

ای دل، ز شراب جهل، مستی تا کی؟

وی نیست شونده، لاف هستی تا کی؟

ای غرقهٔ بحر غفلت، ار ابر نه‌ای

تر دامنی و هوا پرستی تا کی؟

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۰

 

ای تو به مجردی نرفته گامی

چه‌ات زهرهٔ آن بود که جویی کامی

تو درد فراق نیمه شب برده نه‌ای

در صحبت او کجا رسی تا خامی

باباافضل کاشانی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode