گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

در دایره اهل هوس جا کردی

کردی چندان که خویش رسوا کردی

با آن که بسان ابر تر دامن بود

خوش بنشستی و دل به دریا کردی

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

ظاهر بینان که دم زنند از یاری

زنهار که یار خویششان نشماری

ماننده آینه و آبند این قوم

تا در نظری، در دلشان جا داری

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

ای خواجه مکن فخر به مال دگری

عیب ست توانگری به مال دگری

چون تیر نشسته خواهمت دید به خاک

زنهار دگر مپر به بال دگری

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

روزی که برغم چرخ مهمان منی

آباد کن کلبه ویران منی

هر لحظه چرا میل برفتن داری

ای جان جهانیان مگر جان منی

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

از سینه خیال قد آن سروسهی

چون رفت ای اشک زحمت من چه دهی

باید نکنی نهال را چون کندی

زینش چه رسد که ریشه در آب نهی

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

من کرده ام از هر مژده یی دریایی

او ساخته بزم غیر را مأوایی

از بخت بد من است این ورنه کسی

طوفان جائی ندید و دریا جایی

ابوالحسن فراهانی
 
 
۱
۷
۸
۹
sunny dark_mode