باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱
آزردن خلق کافری پندارم
وز خلق جهان همین طمع می دارم
می کوشم تا ز من نیازارد کس
تدبیرم چیست تا ز کس نازارم؟
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم
وز مردن و از کندن جان می ترسم
چون مرگ حق است، من چرا ترسم از او
چون نیک نزیستم از آن می ترسم
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳
از عشق تو بهره نیست جز سرزنشم
بی آنکه به جای هیچ کس بد کنشم
هر چیز که ناخوش است، این زندگیام
چون از پی توست، من بدان خوش منشم
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴
از هر چه در این ملک نیام کم، بیشم
از حاشیه بیگانه و با شه خویشم
نه بیم شناسم، نه امید اندیشم
بی آنکه روم، ز هر رونده پیشم
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵
من با تو نظر از سر هستی نکنم
اندیشه ز بالا و ز پستی نکنم
میبینم و میپرستم از روی یقین
خود بینی و خویشتن پرستی نکنم
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶
از روی تو شاد شد دل غمگینم
من چون رخ تو به دیگری بگزینم؟
در تو نگرم، صورت خود می یابم
در خود نگرم، همه تو را می بینم
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷
دنیا چو رباط و ما در او مهمانیم
تا ظن نبری که ما در او میمانیم
در هر دو جهان خدای میماند و بس
باقی همه کل من علیها فانایم
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸
با یاد جلال در بیابان رفتیم
وز عالم تن به عالم جان رفتیم
عمری شب و روز در تفکر بودیم
سرگشته برآمدیم و حیران رفتیم
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹
زان پیش که ما طفیل آدم بودیم
در خلوت خاص، هر دو محرم بودیم
بی منت عین و شین و قاف، اندر گل
معشوقه و عشق، هر دو با هم بودیم
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۰
یا رب چو بخوانی ام، اطعنا گویم
فرمان تو را به جان سمعنا گویم
بر من تو به فضل اگر غفرنا گویی
من آیم و ربنا ظلمنا گویم
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱
تخمی است خرد، که جان از او رُست و روان
بار و بر و برگش آخشیج و حیوان
از تخم غرض بَر است و بَر هَست همان
آباد بر آن بَر که ز تخم است نشان
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲
حیوان ز نبات است و نبات از ارکان
ارکان اثر گردش چرخ گردان
چرخ است به نفس قائم و نفس به عقل
عقل است فروغ نور مهر یزدان
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳
جایی که مقام نیستات، مرحله دان
وین عمر پر آفت و بلا را تله دان
چون بر تنت از حدوث مردم حدث است
جای حدث حدوثه را مزبله دان
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴
از فضل چه حاصل است جز جان خوردن
افسوس افضل که فضل نتوان خوردن
نان پاره چو در دست سگان است امروز
از دست سگان نمی توان نان خوردن
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵
یا رب چه خوش است بی دهان خندیدن
بی منت دیده، خلق عالم دیدن
بنشین و سفر کن، که به غایت نیکوست
بی زحمت پا گرد جهان گردیدن
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶
یک سو پسرت نشسته و یک سو زن
این جمله به هم بگذار و بر یک سو زن
عیسی نتوانست بر افلاک رسید
تا داشت ز اسباب جهان یک سوزن
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷
در ظلم به قول هیچ کس کار مکن
با خلق به خُلق گوی و آزار مکن
فردا گویی: من چه کنم؟ او می گفت:
این از تو بنشوند، زنهار مکن!
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸
اندر ره حق تصرف آغاز مکن
چشم بد خود به عیب کس باز مکن
سّر همه بندگان خدا می داند
در خود نگر و فضولی راز مکن
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹
با خلق به خُلق زندگانی می کن
نیکی همه عمر تا توانی می کن
کام همه را بر آر از دست و زبان
و آنگه بنشین و کامرانی می کن
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۰
گویند کز این جهان مگر شادم من
یا خود ز عدم برای این زادم من
مقصود من از هر دو جهان وصل تو بود
ور نه ز وجود و عدم آزادم من