گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

گر صاحب تاج و کمری، ورپاجی

با تیر قضا چه چاره جز آماجی

شد موی تو پنبه، قد کمان، این رمزیست

یعنی که: اجل میکندت حلاجی

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

تا کی ز طمع خوار نظرها گردی

از بهر طلب حلقه درها گردی

بهر دو درم که بر یکی تیغ زنی

دلاک صفت بگرد سرها گردی؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

ای دل، تو به تنگم از جفا آوردی

ای تن تو مرا به سر چه‌ها آوردی؟!

مرگ آمد و هنگام جدایی‌ست کنون

ای عمر خوش آمدی، صفا آوردی

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

نبود چو حضور قلب و مژگان تری

فیض ز نماز خویش چندان نبری

خاکت بر سر، این چه حضور است که تو

در پیش حق استاده و جای دگری؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

ای آنکه تمام آرزو و هوسی

طفلی، مستی، مخبطی، خود چه کسی؟!

گفتی: که بپیری چو رسم، توبه کنم!

ترسم که جوان روی، بپیری نرسی!!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

با خشم و شره، همال تاکی باشی؟

انباز سگ و شغال تاکی باشی؟

با نفس چه میکنی درین تن ای جان؟

با خرس در این جوال تاکی باشی؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

آمد پیری و، رفت ایام خوشی

در کام شود زهر، اگر شهد چشی

در تن اثری نمانده دیگر ز حیات

وقت است که وارهیم از این مرده کشی!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

دنیاست سرای غم، تو یکسر شعفی

این خانه ماتم است و، تو همچو دفی

چون شاد توان نشست جایی که در او

خیزد هر لحظه شیونی از طرفی؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

بی داد و دهش ملک جهان نستانی

داد دل خود ز دشمنان نستانی

از دشمن کینه خواه در روز مصاف

تا تن ندهی بمرگ، جان نستانی!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

گر در طلب معرفت یزدانی

بر دور تسلسل ز چه سرگردانی؟!

محتاج نباشد این معانی به بیان

بر حکمت اوست منطقت برهانی

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

خوش آنکه ندارد غم فرزند و زنی

از خار تعلق بجگر نیش زنی

غم نیست کسی را که تعلق نبود

غربت نکشد آنکه ندارد وطنی

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

در مبحث علم، تندخویی چه کنی؟

جنگ و جدل و درشت گویی چه کنی؟

این مجلس درس است، نه میدان قتال!

این حق جویی است، جنگ جویی چه کنی؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

آجل خواهی، به فکر عاجل چه روی؟!

منزل جویی، چو خر به این گل چه روی؟!

گر طالب علمی، طلب دنیا چیست؟!

حق می‌طلبی، از پی باطل چه روی؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۲ - در رسیدن کسی بشغل قضاوت سرود

 

این منصب والا، بتو میمون بادا

بد خواه تو را، جگر ز غم خون بادا

چون دادرس خلق شدی، شد تاریخ

«این دادرسی برتو همایون بادا»

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵ - تاریخ ساختمان تالاب رضی آباد

 

شد در «رضی آباد» بنا این تالاب

تا دل ز غبار غم بشویند احباب

تالار بفیض آن چو دیدم، تاریخ

گفتم که:«بود محیط فیض این گل آب »

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۱۵ - تاریخ انجام ساختمان کتابخانه یی

 

زین خانه ز بس برون شدن مشکل گشت

آسان نتواند نظر از شیشه گذشت

شد هشت از آنکه بهر تاریخ، از غیب

گفتند:«کتابخانه » میخواهد «هشت »

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۱۶ - در تاریخ ساختمانی

 

از حکم «سلیمان » شه فرخنده سرشت

«باب الجنة » از این بنا گشت بهشت

اتمام چو یافت، از پی تاریخش

دل خامه گرفت و، «جنت خلد» نوشت

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۲۵ - در تاریخ در تازه مسجدی

 

از حکم شه، این در چو به مسجد واشد

هر سو پی تاریخ، دلم جویا شد

ناگاه سروشی آمد از عالم غیب

«ای بنده بیا که باب رحمت واشد»!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۳۸ - تاریخ جلوس شاه صفی

 

از شاه صفی گشت مزین چو سریر

دلهای شکسته یافت از وی تعمیر

تاریخ جلوسش ز خرد پرسیدم

گفتا که بگو:«جوان شد این دولت پیر»!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۴۲ - در سوگ تاریخ و تاریخ مرگ یاری عزیز

 

شد یار عزیزی از کفم ناگه، حیف!

در راه طریقت، زچنین همره، حیف!

تاریخ وفات آن جوان می جستم

پیر خردم گفت که:«حیف و ده حیف »!

واعظ قزوینی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode