باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۱
تا چند روی از پی تقلید و قیاس
بگذر ز چهار اسم و از پنج حواس
گر معرفت خدای خود می طلبی
در خود نگر و خدای خود را بشناس
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲
در خرقه چه پیچی، ار نه ای شاه شناس
کز خرقه نه امید فزاید نه هراس
خز برکنی از کرم و بپوشی که لباس
چون پوشش تن بود چه دیبا چه پلاس
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳
ز افسانه گری ای دل دانش نشناس
پیوسته قرین شک، ندیم وسواس
تا تو تهی از عقل و پر از پنداری
فربه نهای، از فریب داری آماس
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴
هان ای دل بد زهره ز شمشیر مترس
بفشار قدم، ز حملهٔ شیر مترس
در ساحت این زمانهٔ عاریتی
ز اقبال مشو شاد و ز ادبیر مترس
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵
بالا مطلب ز هیچ کس بیش مباش
چون مرهم نرم باش، چون نیش مباش
خواهی که ز هیچ کس به تو بد نرسد
بدخواه و بدآموز و بداندیش میاش
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶
واپس منگر دمی و در پیش مباش
با خویش مباش و خالی از خویش مباش
خواهی که غریق بحر توحید شوی
مشنو، منگر، میندیش، مباش
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۷
ای دل چو طربناک نهای، شادان باش
جرم تو ز دانش است، رو نادان باش
خواهی نروی ز دست و با خود باشی
مانند پری ز آدمیان پنهان باش
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸
کو دل که بداند نفسی اسرارش
کو گوش که بشنود دمی گفتارش
معشوق جمال مینماید شب و روز
کو دیده که بر خورد از آن دیدارش
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹
غم چند خوری ز کار نا آمده پیش
رنج است نصیب مردم دوراندیش
خوش باش و جهان تلخ مکن در بر خویش
کز خوردن غم قضا نگردد کم و بیش
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰
زین تابش آفتاب و تاریکی میغ
زین بیهده زندگانی مرگ آمیغ
با خویشتن آی تا نباشی باری
نه بوده به افسوس و نه رفته به دریغ
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱
جان می بردم به سوی آن عالم پاک
تن می کشیدم به سوی این تودهٔ خاک
روزی بینی پیرهن تن شده چاک
جان گفته مرا انعم الله مساک
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲
گر فضل کنی ندارم از عالم باک
ور قهر کنی، شوم به یک بار هلاک
روزی صد بار گویم ای صانع پاک
مشتی خاکم، چه آید از مشتی خاک
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۳
روزی که برند این تن پر آز را به خاک
وین قالب پرورده به صد ناز به خاک
روح از پی من نعره زنان خواهد گفت
خاک کهن است، می رود باز به خاک
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۴
ای از تو همیشه کار پندار به برگ
در گوش تو هر زمان همی گوید مرگ
کای برشده بر هوا، ز گرمی چو بخار
باز آی به خاک سرد گشته چو تگرگ
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵
ای عمر عزیز داده بر باد از جهل
وز بیخبری کار اجل داشته سهل
اسباب دو صد ساله سگالیده به پیش
نا یافته از زمانه یک ساعت مهل
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶
درّی که من از میان جان یافتهام
تا ظن نبری که رایگان یافتهام
شب های دراز من به امید وصال
جان دادهام و بهای آن یافتهام
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷
معشوقه عیان بود، نمی دانستم
با ما به میان بود، نمی دانستم
گفتم به طلب مگر به جایی برسم
خود تفرقه آن بود، نمی دانستم
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸
از نه پدر و چهار مادر زادم
از هفت و دو و سه، مستمند و شادم
پنج اصلم و در خانهٔ شش بنیادم
من در کف این گروه چون افتادم؟
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹
من مهر تو در میان جان ننهادم
تا مهر تو بر سر زبان ننهادم
تا دل ز همه جهان کرانه نگرفت
با او سخن تو در میان ننهادم
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰
در جستن جام جم جهان پیمودم
روزی ننشستم و شبی نغنودم
ز استاد چو وصف جام جم پرسیدم
آن جام جهان نمای جم، من بودم