گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

با قدر تو چرخ را زمین ساخته اند

و ایوان تو بر چرخ برین ساخته اند

در خاتم دولت تو از پیروزی

پیروزه ی آسمان نگین ساخته اند

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

مرغان سپهری که درین نه قفسند

در جوف سراپرده ی قدرت مگسند

نه چرخ از آن برزیر یکدگرند

تا بوک بگرد آستان تو رسند

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

کس پیش تو نام سخن آسان نبرد

پای ملخی نزد سلیمان نبرد

همچون تو سخنوری بکرمان نرسید

هر چند کسی زیره بکرمان نبرد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

احمد که بشعر امتحانم فرمود

هرگز در خانه ی مروّت نگشود

تا پار جماعکی بمردم می داد

و امسال همان احمد پارست که بود

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

گفتم که چه ریزدت زلب گفت که قند

گفتم که چه خیزدت ز مو گفت کمند

گفتم که بفرما سخنی گفت خموش

گفتم بشکر خنده درآ گفت مخند

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

بازار روان از بدنت می کشند

ناموس بهار از سمنت می کشند

چون در دهنت هیچ نمی گنجد از آن

پیوسته سخن در دهنت می شکند

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

آن جام که جرعه ئیش جانی ارزد

وان لعل که پاره ئیش کانی ارزد

جا نیست کزو دمی جهانی ارزد

و ابیست کزو نمی روانی ارزد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

این صدر نشینان که در این اطرافند

پیوسته بفّر دولتت میلافند

آن جامه که از بهر رهی فرمودی

امروز هنوز گوئیا می بافند

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

دل جای در آن طرّه پرخم خواهد

جان خون دل از دیده ی پر نم خواهد

هر دم که شمامه ئی ز زلفش طلبم

آن سیم عذارم زر طلقم خواهد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

ماهی که بسالی نکند از ما یاد

روزی من دلسوخته را داد نداد

زاندست که آن سرو ز ما آزادست

از سرو قدش کجا توان بود آزاد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

دل فتنه ی آن چشم خوش جادو شد

و اشفته آن سلسله ی گیسو شد

هندو شه ترکان ختائیست بحسن

شادی کسی که بنده هندو شد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

از کار دل ارچه بوی خون می آید

در دام غمت نگر که چون می آید

خون جگرست قوت من در غم تو

وان نیز ز دیده ام برون می آید

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

چشمم چو نظر بر رخ یار اندازد

بر راه دلم ز غصّه خار اندازد

بس گوهر ناسفته که هر نیم شبم

در پای دو دیده بر کنار اندازد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

دیشب بت من چو ترکتازی می کرد

پنداشتم آن مگر ببازی می کرد

در مجلس ما کسی بجز شمع نبود

او نیز بسی زبان درازی می کرد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

مستان صبوحی چو سحر برخیزند

در سلسله ی زلف بتان آویزند

در باغ بروی نوعروسان چمن

در آب فسرده آتش تر ریزند

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

گر مهر رخت خیمه بر افلاک زند

دُرّاعه ی نیلگون فلک چاک زند

سلطان سپهر زان برآید هر روز

تا پیش رخ تو بوسه بر خاک زند

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

زان آب کزو آتش عشرت خیزد

در ده قدحی که عقل ازو بگریزد

از باده هر آنکسی که پرهیز کند

پرهیز ازو کزو نمی پرهیزد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

ای شمع اگر زانک بسوزی شاید

کز آتش سینه ات روان بفزاید

چونست که رشته خوردی و دمبدمت

ماهیچه ی ئی از دهن برون می آید

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

جان با لب دوست عشقبازی می کرد

چشمش بکرشمه ترکتازی می کرد

زان مردمک دیده ی من صوفی وار

سجّاده بخون دل نمازی می کرد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

دردا که شراب وصل ناخورده بماند

خون در تنم از درد دل افسرده بماند

پائی که بپشت پا زدی عالم را

از دست من شکسته آزرده بماند

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۲۲
sunny dark_mode