گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

ماند روش کبک به لغزیدن تو

منت به زمین نهد خرامیدن تو

لحم و شحم است بسکه سر تا پایت

آغوش نظاره پر شد از دیدن تو

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

دل خون شدم از نگاه دزدیدن تو

وز دامن اختلاط بر چیدن تو

از لذت آشتی خبر یافته ای

پیداست ز لحظه لحظه زنجیدن تو

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

ایدل چو زوصل یار مأیوس شدی

با محنت و درد هجر مأنوس شدی

پا تا به سرت گشته نهان در گل داغ

گلشن تن خود به رنگ طاووس شدی

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

افسوس که فیض از دل آگه نبری

راهی به خود از همت کوته نبری

از خویش برون خرام و در منزل باش

ناکرده سفر ز خود به خود ره نبری

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

عشق جانکاه را ز دستت ندهی

هشدار این راه را ز دستت ندهی

در ناله بکوش تا نفس در قفس است

سررشتهٔ آه را ز دستت ندهی

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

نسبت به خودت عقل و تمیزی ندهی

یعنی در قیمتت پشیزی ندهی

فردا بازار خودفروشی است کساد

امروز بهار خویش چیزی ندهی

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

ایدل تا کی به گل رخان یار شوی

بینم که تو هم چو دیده خونبار شوی

آشفتهٔ حسن بد بلایم کردی

یارب به بلای بد گرفتار شوی

جویای تبریزی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode