گنجور

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰

 

عمری که تر و خشک من آن بود گذشت

وان مایه که کردمی بدان سود گذشت

افسوس که روز بی‌غمی دیر رسید

پس چون شب وصل دلبران زود گذشت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱

 

دلبر ز وفا و مهر یکسر بگذشت

تا کار دلم ز دست دلبر بگذشت

چون دید کزو قدم بر آتش دارم

بگذاشت مرا و آبم از سر بگذشت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲

 

با دل گفتم که آن بتم دوش نهفت

جان خواست ز من چون گل وصلش بشکفت

دل گفت مضایقت مکن زود بده

با او به محقری سخن نتوان گفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳

 

با گل گفتم شکوفه در خاک بخفت

گل دیده پر آب کرد از باران گفت

آری نتوان گرفت با گیتی جفت

بنمای گلی که ریختن را نشکفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۴

 

چشمم ز غمت به هر عقیقی که بسفت

بر چهره هزارگل ز رازم بشکفت

رازی که دلم ز جان همی داشت نهفت

اشکم به زبان حال با خلق بگفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵

 

از گردش این هفت مخالف بر هفت

هر هفت در افتیم به هفتاد آگفت

می ده که چو گل جوانیم در گل خفت

تا کی غم عالمی که چون رفتی رفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۶

 

سلطان که جهان جواد ازو بیش نیافت

آن کیست کزو فراغت خویش نیافت

در دولت او عامل اموال زکات

صد باره جهان بگشت و درویش نیافت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷

 

عیشی که نمودم از جوانی همه رفت

عهدی که خریدم از جهان دمدمه رفت

هین ای بز لنگ آفرینش بشتاب

وین سبزهٔ عاریت رها کن رمه رفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸

 

معشوق مرا عهد من از یاد برفت

وان عهد و وفا به باد برداد و برفت

پایم به حیل ببست و آزاد برفت

آتش به من اندر زد و چون باد برفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۹

 

سلطان که جهان به عدل آراست برفت

سرو چمن ملک بپیراست برفت

چون کژ رویی بدید از دور فلک

کژ را به کژان داد و ره راست برفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰

 

دلبر چو دلم به عشوه بربود برفت

غمهای مرا به غمزه بفزود برفت

بس دیر به دست آمد و بس زود برفت

آتش به من اندر زد و چون دود برفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱

 

آن بت که به انصاف نکو بود برفت

حورا صفت و فرشته‌خو بود برفت

آسایش عمرم همه او داشت ببرد

آرایش جانم همه او بود برفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲

 

حامی جهان ز جور افلاک برفت

بنیاد نظام عالم خاک برفت

آن زهر زمانه را چو تریاک برفت

او رفت و سعادت از جهان پاک برفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳

 

آن بت که دلم به زلف چون شست گرفت

عالم به خمار نرگس مست گرفت

بس دل که کنون به قهر در پای آورد

زین تیشه که آن نگار بردست گرفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴

 

از شعلهٔ لاله جهان نور گرفت

وز چهرهٔ گل روی زمین حور گرفت

صحرا سلب بزم ملکشه پوشید

بستان صفت مجلس دستور گرفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵

 

چون با غم عشق تو دلم ساز گرفت

چشمم ز طلب خون دل آغاز گرفت

تو دست به خون ریختنم رنجه مدار

هجران تو این مهم به جان باز گرفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶

 

ای دل بخر آن زلف که دستت نگرفت

جز غمزهٔ آن نرگس مستت نگرفت

می لاف زدی که صبر دستم گیرد

از پای درآمدی و دستت نگرفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷

 

با یار مرا زور و ستم درنگرفت

زاری و فغان و لابه هم درنگرفت

از شعر ترم چو سنگ نم درنگرفت

تدبیر درم کنم که دم درنگرفت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۸

 

ای روزی خصم پیش خورد حشمت

جزویست قیامت از نبرد حشمت

اندیشهٔ پل مکن که جیحون شاها

انباشته شد جمله ز گرد حشمت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹

 

تا روز به شب چو سوسنم بی‌رویت

بیدار چو نرگسم به گرد کویت

چون لاله شوم سوخته‌دل گر بنهم

مانند گل دو رویه رو بر رویت

انوری
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۲۳
sunny dark_mode