گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

از خانه خراب کردن خلق به زور

هرگز نشود خانه ظالم معمور

آن کس که کند جامه ز تن مردم را

حاشا که رود با کفن خویش به گور

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

تاکی ز شراب خواب مستی، برخیز!

از بستر نرم تن پرستی، برخیز!

با بانگ بلند، شب خروسان گویند:

ننشسته ز پا شعله هستی، برخیز!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

در مکتب عقل، خود کتاب خود باش

در فکر سئوال حق، جواب خود باش

در پای حساب، تا نمانی فردا

زنهار امروز، سر حساب خود باش

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

ای آنکه ترا خوش غلیانیست تلاش

با فکر نی و شیشه دلت راست معاش

در فکر صفای شیشه غلیان چند؟

در فکر صفای شیشه دل هم باش!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

مو، جوهر تیغ ابروی دلجویش

مژگان، پر تیر غمزه جادویش

در صید دل، آن خال سیه بر رویش

سنگی ز کمان گروهه ابرویش

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

ای ازلم ولانسلمت، خلق به تنگ

در فن جدل، بسته دل سخت تو زنگ

از بحث و جدل، کسی نگردد فاضل

این ملک نمیتوان گرفتن با جنگ

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

در دیده چرغت، ای جهان فرهنگ

خرگاه فلک، طماقه سان باشد تنگ

گویی بسته است زنگ در شیوه صید

در چنگل او تپد چو با ناله کلنگ

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

چرغ تو که در صید ندانسته درنگ

بر تندی اوست وسعت گردون تنگ

خاکستر باد برده را میماند

در پیش هوای بال او فوج کلنگ

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

از صاف دلان نیست کدورت را رنگ

با صلح نهادان نبود کس را جنگ

الفت چو گرفت خصم، میگردد دوست

آیینه ز آب خود نمیگیرد زنگ

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

هر سو برخ تو نیست زلف شبرنگ

حسن تو قهال کرده در طرفه النگ

چشمان تو، و آن ابروی از وسمه کبود

باشد دو سیاه چشم در خیل کلنگ

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

از واهمه چرغ تو آن زرین چنگ

در دشت آهو نخفته، در کوه پلنگ

بر طلبه دود، چو هست مانند عقاب

بر چرخ تپد، که هست همرنگ کلنگ

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

برخیز شب ای همای اوج اقبال

بگشا بهوای عشق جانان پر و بال

تاکی خوابی چو ماکیان ای نامرد!

کم نیستی از خروس برخیز و بنال!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

ای آنکه نباشد از نمازت جز نام

طاعت ببرت همین قعود است و قیام

در راه خدا ز بس سبکخیزی تو

تکبیر نگفته داری انداز سلام

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

گر دل نشدی باین دو مصرع شادم

دادی غم روزگار خوش بر بادم

از فکر و خیال شعرم این فایده بس

کآن میکند از هر غم پوچ آزادم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

هان کار بکن راست، که قامت شد خم

بگذار ز سر غرور و، بردار قدم

سر پیش و، خمیده قد، بهم رفته دو چشم

بگرفته ترا پینکی خواب عدم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

ای درد تو لیلی دل مجنونم

خرم ز غم تو خاطر محزونم

از بسکه شکفته گل گل، از خار رهت

گویی گل خار است دل پر خونم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

آن روز که بیدار از این خواب شوم

از آتش انفعال در تاب شوم

زین آلایش کدام آبم شوید

از شرم گناه خود مگر آب شوم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

ما دشمن خویش را، بیاری زده ایم

با عجز و نیاز و بردباری زده ایم

تا خصم گشوده لب ببدگویی ما

خاکش بدهن ز خاکساری زده ایم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

عمری به عبث همنفس قال شدیم

از بس کردیم قال از حال شدیم

گفتیم: مگر گوش بر آوازی هست

دیدیم کرند گوشها، لال شدیم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

هر چند گناه تو عظیم است عظیم

هر چند که طاعتت سقیم است سقیم

هر چند سزای تو جحیم است جحیم

نومید مشو، خدا کریم است کریم!

واعظ قزوینی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode