گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

تا آمدن تو شوق را گشت یقین

بندد ز طرب، خانه ی دل را آیین

خود را برسان که شوق از اندازه گذشت

جایی مکن آرام بجز خانه ی زین

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

با هم دو برادر سیه فام ببین

گویی که دوپاره کرده ای یک سرگین

لیکن به قد پست و بلند ایشان

فرق است چو سایه های پیشین و پسین

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

ای آن که معانی ز تو محتاج شده

ناموس سخن از تو به تاراج شده

ربطی نبود به نظم و نثرت، گویی

معنی ز قلمرو تو اخراج شده!

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

مهری به دلم چو نور در باصره ای

شوری به سرم چو دود در مجمره ای

در بزم ز ناله بینوایم، ای کاش

مطرب ز برای من کشد دایره ای

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

از تندی مرکب نه ز زین افتادی

گویم ز چه ای قبله ی دین افتادی

از غیب ترا بشارت فتح رسید

در سجده ی شکر بر زمین افتادی

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

هرگز نرسانیده سعادتمندی

از پهلوی خود فیض به حاجتمندی

هرچند که چون پیاله گردید دلم

غیر از خم می ندید دولتمندی

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

ای ساغر می اگر گهر می بودی

مقبول جهان کی این قدر می بودی

زین بیش عزیز هر نظر می بودی

ای دختر رز اگر پسر می بودی

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

ای غیر که همچون مژه از گریه تری

وز ذوق نوای عاشقی بی خبری

از مرغ قفس ناله شنیدن دارد

گوشی بگشای همچو گل، گرچه کری

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

از یک طرف آشنا و غیری داری

وز سوی دگر، کعبه و دیری داری

هر گاه درین دشت تماشاگاهی ست

خوش باشد اگر دماغ سیری داری

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

این پیکر زرین که جهان گشته بسی

آرام چو سیماب ندارد نفسی

خورشید مگو، که این سپهر غماز

هر روز ز بام افکند طشت کسی

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

گه منع کنندم ز غم مشتاقی

گه طعنه زنندم ز شراب و ساقی

القصه دل سوخته ام نیست دمی

آسوده چو سنگ آتش از چخماقی

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

از شورش دریاست دلم غمخورکی

خوش نیست صدای آب جز شرشرکی

بار سفرم کجا به کشتی بودی

چون موج مرا بودی اگر اشترکی

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

ای دشمن اهل سخن از بی سخنی

در عیب هنر، کار تو گوهرشکنی

انصاف چگونه در تو گنجد، که پر است

بیرون تو از کبر و درونت ز منی

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

چون شعله ز خویش باش افروختنی

ذاتی بود این هنر، نه آموختنی

کو آتش عشقی، که شده در تن من

چون رشته ی شمع، هر رگی سوختنی

سلیم تهرانی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode