گنجور

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

چون لاله خودیم آتش خرمن خویش

ما خود شده ایم خار پیراهن خویش

ما را بدو جرعه ساقی از خود برهان

تا چند بسر بریم با دشمن خویش

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

اجداد شه جهان همه تاج ورند

اولاد چو آفتاب عالی گهرند

تا آدمش اجداد شه هفت اقلیم

تا محشرش اولاد شه بحر و برند

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

شاه از حسب و نسب شه شاهانست

یک یک اجداد او سکندر شانست

فرزندی او نام پدر کرده بلند

چون ابر که روشناس از بارانست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

دلخسته به پیش دادرس می آیم

آزرده ز گلشن بقفس می آیم

چون ساغر می بهر زمان در سفرم

پر می روم و تهی به پس می آیم

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

هم زلف پریشان تو بر گشته ز ما

هم عشوه پنهان تو برگشته ز ما

می داد گهی داد اسیران نگهت

او نیز چو مژگان تو برگشته زما

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

تا وزن شهنشاه ترازو کردست

شه گنج گهر بدامن او کردست

گستاخ بپای شاه چون روی نهاد

دارد دو سر این جرأت ازین رو کردست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

با خویش همیشه ما در جنگ زدیم

صد عقده بکار این دل تنگ زدیم

رفتیم و بیار سنگدل دل بستیم

خود شیشه خود برده و بر سنگ زدیم

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

از کسب هنر خوشدلی از دستم رفت

سرمایه ناقابلی از دستم رفت

طرفی که زسعی خویش بستم این بود

کاسودگی کاهلی از دستم رفت

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

زنهار مگو که بنده گمراهم

هر جا که روم بکویت افتد راهم

عالم همه آستانه درگه تست

هر جا باشم ساکن این درگاهم

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

بلبل هوس گلبن باغم نکند

پروانه هم آهنگ چراغم نکند

زین گونه که روزگار برگشته ز من

گر آب شوم تشنه سراغم نکند

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

آتش چو گذر بدشت پر خار کند

با سبزه تر لطف خود اظهار کند

یارب مپسند کآتش دوزخ تو

با تردامن کمتر ازین کار کند

کلیم
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode