گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۱

 

این میوه که با روی تو همرنگستی

درمان دل عاشق دل تنگستی

خوردیم بیاد غم رویت اما

نارنگی نیست بلکه نیرنگستی

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۲ - سیب

 

ای قد تو در گلشن جان نخل امید

خطت چو بنفشه ای که در باغ دمید

دادم بحضور تو به صد روسیهی

سیبی که چو رخسار تو سرخ است و سفید

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۳

 

ای آنکه ترا پنجه شیری باشد

در جنگ غمت ساز دلیری باشد

سیب تو قبول کردم اما ترسم

این راست شود که سیب سیری باشد

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۴ - انگور

 

ای دوست ز رخ بدیدگان نورم ده

وز غبغب خود شربت کافورم ده

من سوی تو انگور فرستادم و تو

از جام لبت باده انگورم ده

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۵

 

ای آنکه دلم ز عشق شیدا سازی

انگور دهی باده تمنا سازی

گر جهد کنی شراب گردد انگور

ور صبر کنی ز غوره حلوا سازی

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۶ - خرما

 

ای دوست اگر اهل وفا خواهی شد

وز مردم اخلاص و صفا خواهی شد

خرما دهمت که گر ارادت داری

خرما چه خوری مرید ما خواهی شد

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۷

 

ترسم که ازین محبت پنهانی

در کوچه رسوا زدگانم خواهی

خرمای تو می خورم ولی می ترسم

از خرمائی کلیچه ام بستانی

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۸ - گلاب

 

یک شیشه گلاب ارمغان دادم من

ای آنکه ز بندگیت آزادم من

اشکی که گل از رشک رخت ریخت به خاک

در شیشه نمودم و فرستادم من

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۹

 

ای آنکه به عشق در دو عالم سمری

وز هر دو جهان به چشم من خوب‌تری

دادی ز برای من گلابی چون اشک

معلوم شد از گریهٔ من بی‌خبری

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۰ - شراب

 

تا ساغر هجرت بشکستیم بتا

از دام غمت برون بجستیم بتا

تو زین می گلرنگ همی نوش که ما

از جام غمت نخورده مستیم بتا

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۱

 

زین باده فرستادمت ای رشک پری

من باخبرم بسی که که تو بی خبری

چون نرگس مست نیستم تا به خمار

بوئی و چو پژمرده شدم درگذری

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۲ - عرق

 

ای گشته گل از رشک جمال تو ورق

وز شرم لبت شراب کرده است عرق

قدری عرق از بهر نثار لب تو

چون گوهر اخلاص نهادم به طبق

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۳

 

ای لاله بخون ز چهر رنگین شما

آمد عرق از لطف جهان بین شما

رندانه لب پیاله را بوسیدیم

گفتیم بیاد لب شیرین شما

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۴ - قند

 

ای آنکه تو را همیشه در بر طلبم

وز لعل لبت هماره شکر طلبم

من قند مکرر آورم پیش لبت

وز لعل تو دشنام مکرر طلبم

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۵

 

از جهل بود قطره به عمان بردن

وز حمق شود زیره به کرمان بردن

قند آوردن به پیش لعل لب من

باشد بمثل لعل سوی کان بردن

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۶ - چائی

 

این چای که بوی نافه چین دارد

چون زلف تو پای تا بپا چین دارد

دادم بحضور آن نگاری که چو من

هر گوشه هزار درد بر چین دارد

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۷

 

آن چای که داد همت والایت

بر یار خود از مهر فلک فرسایت

از مهر تو دم زدیم و دم کردیمش

در خوردن چای بود خالی جایت

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۸ - ترشی

 

ای آنکه ز پای تا بسر چون شکری

دادم ز برایت ترشی مختصری

ترسم که در آیینه ببینی رخ خود

وز شیرینی دل خودت را ببری

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۹

 

ای دوست مبر بر لب شیرین ترشی

مفروش به تلخکام چندین ترشی

من تندزبانی نکنم گر خواهی

تو کند کنی زبانم از این ترشی

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۷۰ - گز

 

گز در بر آن جان جهان تحفه برم

یعنی که اگر شبی نیائی ببرم

من وصلت را به عالمی نفروشم

هجرانت را گزی بگوزی نخرم

ادیب الممالک
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode