گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

ای ریخته خونم بدو چشم خونریز

ناکرده ز خون ناحق من پرهیز

تیز از دل سخت گشته تیغ مژه ات

تیغیست بلی ز سنگ می گردد تیز

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

تن سوخت دلم مایل یارست هنوز

بنیاد محبت استوارست هنوز

در کار غم عاشقی آخر شد عمر

این طرفه که ابتدای کارست هنوز

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

ز اشکم غم یار می توان کرد قیاس

آتش ز شرار می توان کرد قیاس

داغ دل پنهان جگر سوز مرا

از ناله زار می توان کرد قیاس

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

ای حلم تو طالب رضای همه کس

حاصل شده از تو مدعای همه کس

شد بر همه کس فرض دعای تو که هست

در ضمن دعای تو دعای همه کس

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

چون برگ گلست روی نیکوی تو خوش

چون سنبل تر سلسله موی تو خوش

چون خلق فرشته و پری خوی تو خوش

ای خوی تو خوش موی تو خوش روی تو خوش

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

سروی که شدم ربوده رفتارش

آشفته خط و طره طرارش

نخلیست که سنبل است و ریحان برگش

لعلیست که گل و غنچه خندان بارش

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

از سخت دلی بر دل این محنت کش

آتش زده با قول رقیب آن مهوش

گویا که رقیب است پی سوختنم

سنگی که برآورد ز آهن آتش

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

ای قصر وجودم باساس اخلاص

سلطان محبت ترا خلوت خاص

نفی روشت راه ضلال است و ظلام

تقلید رهت طریق خیرست و خلاص

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

ای بر همه اتباع فرمان تو فرض

در دمت احسان تو رزق همه فرض

کار همه خلق را میسر سامان

ناگشته بر آستانه قدر تو عرض

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

ای در دل ما ز ذوق قرب تو نشاط

علم تو محیط هستی ماست محاط

فرمان تو کارخانه فطرت را

هر لحظه برنگی دگر افکند بساط

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

ای سر محبت تو در جان محفوظ

هم دل ز محبت تو هم جان محظوظ

یک لحظه نمی شود که ما را نشود

از تو نظر عین عنایت ملحوظ

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

سوز دل خود می کنی اظهار ای شمع

زین جرم بکشتنی سزاوار ای شمع

گر می خواهی نیابی آزار ای شمع

زنهار زبان خود نگه دار ای شمع

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

داری همه شب دیده بیدار ای شمع

وز سوز جگر چشم گهربار ای شمع

می سوزی و می گذاری و می گریی

گویا که چو من جدایی از یار ای شمع

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

ای کرده بصد خون جگر جمع متاع

آیا چه شود حال تو هنگام وداع

با خلق نزاع از پی دنیا کم کن

دنیا نه متاعیست که ارزد بنزاع

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

عمریست که از بنفشه و سنبل باغ

دادست مرا دولت وصل تو فراغ

روشن شده از نظاره چشم تو چشم

تر گشته ببوی چین زلف تو دماغ

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

دور از رخ او نمی کنم رغبت باغ

دارم ز تماشای گل و لاله فراغ

ترسم که خلد بسینه ام از گل خار

آتش فکند بر جگرم لاله ز داغ

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

صد شکر که خاک طینتم یافت شرف

افتاد مرا دامن اقبال بکف

هر کس که نظری ز شاه اقلیمی یافت

من فیض نظر یافتم از شاه نجف

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

علم و ادبست مایه عز و شرف

گوهر که نباشد چه گشاید ز صدف

تا فرصت کار هست بی کار مباش

مپسند که بیهوده شود عمر تلف

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

عمریست ترا عزیز طبعیست لطیف

بر خود منما قید جهان را تکلیف

آن کن که رضاییست درو ایزد را

مگذار که ضایع شود اوقات شریف

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

کار دو جهان ز عشق دارد رونق

در عشق گرفته است این نظم نسق

بی عشق نمی توان بمقصود رسید

عشق است طریق مستقیم ره حق

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode