گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

چون لاله پریرم آتشی در دل بود

دی داد نوید سنبلت باد درود

امروز برو آب زن ای گل بگذار

فردا چو بنفشه خیزد از خاکم دود

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

عاشق همه دم زار و حزین می باشد

سودا زده و بی دل و دین می باشد

ای دل مکش اندوه ز بسیاری غم

خوش باش که عاشقی چنین می باشد

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

سادات که نور دیده و تاج سرند

با فضل و نسب زبده نوع بشرند

باید که ز راه راست بیرون نروند

چون امت جد خویش را راهبرند

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

سید باید چنان که باید باشد

در سیرت و صورت اب و جد باشد

هر بد فعلی که فعل او بد باشد

حاشا که ز اولاد محمد باشد

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

جانانه بچشم ما در اطوار وجود

هر لحظه بصورت دگر جلوه نمود

در پرده اشکال و صور پرده نشین

تحقیق چو کردیم یکی بیش نبود

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

نقاش ازل که صورت یار کشید

نقش و خال و زلف و رخسار کشید

از بهر ظهور معنی آن صورت را

بر دیده طالبان دیدار کشید

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

تا چند مرا آتش دل تاب دهد

رخت طربم بسیل خوناب دهد

ساقی چه شود بر آتشم ریزد آب

یک جرعه مرا ز باده ناب دهد

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

هر چند که خواستیم از دوست مراد

بر وعده در امید بر ما نگشاد

در دهر بسازیم بمحنت امروز

چون وعده راحت بقیامت افتاد

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

ای بر دل زارم از تو آزار لذیذ

وز لعل لبت تلخی گفتار لذیذ

زهریست نگاه تو بغایت مهلک

شهدیست تکلم تو بسیار لذیذ

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

آمد دم آنکه جنبش باد بهار

گل را فکند پرده سبز از رخسار

در بزم چمن شمع برافروزد گل

پروانه شمع گل شود بلبل زار

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

گل خرگه سبزه غنچه زد در گلزار

شد سیم شکوفه بر سر سبزه نثار

سر از لب جویبار زد سبزه تر

ز آیینه آب بر طرف شد زنگار

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

چون کلک ازل زد رقم نقش نگار

بر پرده چشم من ز لوح رخ یار

خال رخ یار و مردم چشم مرا

انگیخت ز یک سیاهی و یک پرگار

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

بنمود رخت بنفشه باغیست مگر

شد انجمن افروز چراغیست مگر

جا کرد خیال خال تو در دل و جان

جان و دل من بسوخت داعیست مگر

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

پیوسته فلک با قران اختر

می سوزد داغ بر دل اهل نظر

تا شام و سحر را بمدار آوردست

شامی بمراد کس نکردست سحر

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

شمشاد که گشتست بقد تو اسیر

می رفت پیت چو سایه ای ماه منیر

خاک چمنش گر نشدی دامن گیر

در آب بپایش ننهادی زنجیر

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

جانانه طلب می کنی از جان بگذر

وز صحبت جان ز وصل جانان بگذر

تا لذت جمعیت خاطر یابی

از قید تردد پریشان بگذر

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

ای بر همه عالم در احسان تو باز

اولی بتو عرض راز و اظهار نیاز

گر تو ننوازی که نوازد ما را

ما بنده تویی پادشه بنده نواز

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

فریاد که دور فلک شعبده باز

کردست بروی ما در شعبده باز

هر شعبده اش ز حیله خالی نیست

تا چیست مراد او درین شعبده باز

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

فریاد ز دست فلک سفله‌نواز

شهزاده به منت و گدازاده به ناز

نرگس ز برهنگی سرافکنده به پیش

صد پیرهن حریر پوشیده پیاز

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

از سیمبران وفا ندیدم هرگز

وز باغ وفا گلی نچیدم هرگز

با آنکه کشیده ام همه عمر جفا

از کوی وفا پا نکشیدم هرگز

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode